جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
پانته آ صفایی :من بی گمان کنار تو خوشبخت می شدم ؛اما نشدنشد که من و تو ...خدا نخواست !...
دفترم را باز می کنم و در صفحه اولش ، واژه هایم نام تو را خط می کشند.تویی که اتفاقا جدا از همه ای.می نویسم به شوق توبه نام نوربه نام عشقنقطه ی عطف تمام زیبایی هادوستت دارم خدای من. زهرا غفران پاکدل...
و جهنمتنها جای کسانی ست که؛فهمیدند دوستشان داریمامارفتند....الباقی را خدا می بخشد!...
نام زیبایت پدر جانبا طلا باید نوشت !با عیاری خوب و عالیبا صفا باید نوشت !در دلم نام تو را حککرده ام عشق نخستعاشقانه در دل و جانچون خدا باید نوشت !...
گاهی اوقات فقط به آسمان نگاه می کنم و میگویم خدایا میدونم که کار تو بود ممنونم!...
امشب آرزوهایت را در گوشه ای از آسمان خدا نقاشی کن...خدا همین حوالی انتظارت را میکشد تا از همیشه بیشتر به تو ثابت کندکه همیشه هوای دل بی قرارت را دارد!...
کوتاه ترین قصه ی شب رابه من بگو ...با یک شب بخیر از زبان تومیشود خدا را هم درخواب دید......
بوی عشق میدهی بوی بهشت چه خوشبختم که خداسرنوشت مرا با تو نوشت...
وقتی دلم میگیرد و ناامید میشومفیلم ها و سریال های قشنگی را به یاد می آورم که در سال های گذشته با شوق و ذوق نگاه شان میکردمسریال های قشنگ و دیدنی که کارگردان هایشان با مهارت و زیباییه تمام آن ها را به تصویر کشیده بودند.هرلحظه ماجرا عوض میشدو سریال و فیلم پایان قشنگی به خود میگرفت.در همین دقایق در ذهنم مرور میکنممن نیز بازیگری هستم در سریالی بنام "زندگی"و کارگردان و نویسنده این سریالبزرگترین و ماهرترین کارگردان جهان هستی...
گیر کردی به مامانت نگو به بابات نگو بلگه فرصت کن و به خدات بگو.....🌷❤خدای بزرگ مارا آفریده نه مامان نه بابا......🌷❤دوست داشتن را خدا آفریده نه مامان نه بابا......🌷❤داشتن عشق را خدا آفریده نه مامان نه بابا......🌷❤تو آنقدر برای خودت و.....،وقت می گذاری برای خداهم بذار......🌷❤پاشو وضو بگیر چند رکعت نمازتو....🌷.بخون تا بلکه پیش خدا عزیز بشی نه بابا نه مامان....🌷❤...
کریما! مهرو رزق و صفا از توست من به چه گیرم که ناشکیبایی شده توشه راهم؛ به جز لطفت انتظاری نیست که گیری از دور و نزدیک دستانم .مریم بیانی...
در این کُلبه در این مَعبد در این مسجد در این خانه در این ویرانه آتش گرفته به دنبال چه میگردی؛ سر بر آسمان افکن خدایت را تو میبینی Maryam bayani...
از کودکی بر من آموختن که بر لبانم نام تو را زمزمه کنم و در دلم یادت را زنده نگه دارم؛ خالقا! در کوران زندگی دستانم را بفشار و در مسیر زندگی تنهایم مگذار ........
چه خواهیم از این زندگی؛مگر غیر از آن است که من و تو خالقی زیبا داریم که زیباترینها را برایمان خواسته پس ای رفیق بهترین و زیباترین ها را برای خود و دیگران بخواه که خداوند زیباست و همراه همیشگی ات خواهد بود...
بارالها، در این دنیا بهر چه آمده ام که گُم کرده ایم راه را، دریاب مَرا که غیر نگاه گرمَت هیچ نخواهم در این دنیا...
روز عشق روزیِ که نمی دونی چجوری و کیولی می فهمی فوتبالی شدیروزیه که می فهمی عاشق موتور شدی و اسم بیشتر ماشینارو یاد کرفتیروزیه که سعی میکنی فیفا یاد بگیریروزیه که حاضری تنها تیکه ی پیتزای تو یخچالو با یکی دیگه نصف کنیروز عشق روزیه که بقول تتلو دم هر دره باشه تو میشی قطعا پُلِش و هر گندی هم بزنه مث کوه پشتشیروزی که وقتی برید از همه از مردمشتو تنها کسی هستی که میبینه حتما دورشروزیه کههروقت از سرکار میاد بقول هایده “ وقتی میاد صدای...
بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده امهمچو نسیم از این چمن پای برون کشیده امشمع طرب ز بخت ما آتش خانه سوز شدگشت بلای جان من عشق به جان خریده امحاصل دور زندگی صحبت آشنا بودتا تو ز من بریده ای من ز جهان بریده امتا به کنار بودیَم بود به جا قرار دلرفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده امتا تو مراد من دهی کشته مرا فراق توتا تو به داد من رسی من به خدا رسیده امچون به بهار سر کند لاله ز خاک من برونای گل تازه یاد کن از دل داغ دیده امیا ز ره...
روزگار غریبی ست نازنین... آدم ها یک روزی دورت می گردند و روز دیگر دورت می زنند، یک روز ازت دل می بَرند، روزی دیگر ازت دل می بُرند. یک. روز تنهاییت را پر می کنند و می شوند همه ی هستی ات. روز دیگر وقتی خوب وابسته ات کردند به جای این که درکت کنند، تَرکت می کنند. روزگار غریبی ست نازنین... کاش کودک بودیم تا بزرگترین خطای ما خط خطی کردن روی دیوار بود نه دل آدم ها. روزگار غریبی ست نازنین... در آن دوست داشتن، دوست داشته شدن گوئی گناه است آنه هم...
آن روز فرا می رسدروزی که تمامشان تنهایت میگذارندتمامِ آن هایی که قولِ تکیه گاه بودن به تو داده بودندمی روند و نشانت می دهند که بیهوده اعتمادت را نثارشان کرده بودیاما غصه خوردن نداردیک نفر هنوز هم برایت ماندههمانی کهتمامِ لحظاتی که حتی تو به او فکر هم نکرده ای،هوایت را داشتههمان که من خدا میخوانمش....
اگر هر صبحلبخندِ دلنشین اتونگاه مهربانتبرکت زندگی ام باشد چیز دیگری از " خدا "نمیخواهمجز همیشه بودنت در کنارم....
سال، سالِ بلواستمی ترسمزخم ها دهان باز کنندو گلوله را ببلعند.لب هابا حسرت بوسهکال بمانند.می ترسمدست هابی آنکه منحنی بدن معشوق را ترسیم کرده باشندجنازه ی برادری، خواهری رابه خاک تحویل دهد.تو که برای شفا، آبِ بارانو برای تسکینبه دلم گیلاس تعارف می کردیدست هام را بگیرتا خفگی یک وجب بیشتر نمانده.سال، سالِ بلواستخدا باید کنار بایستد!...
آرام باشآنجا که دیگر راهی نیستخدا راه می گشاید...
نگو که رفتن پایان ماجراست رفیقخدا بزرگ تر از دردهای ماست رفیق !...
از کسی نپرس خوشبختی کجاست تو بازی کن نویسنده خداست ....
عکس کودک کاری رو دیدم که بدلیل فقرخودکشی کرده بود.اشک توچشام جمع شدو یادکودکی خودم افتادم امامن همیشه باخودم میگفتم غصه نخور خدا از اون بالا تورو می بینه و دستای کوچیکت می گیره....
در چهارشنبه سوریِ امسالترقّه و فشفشه و امثالهم به کار من نمی آیندسهم من از امشبیک بالنِ آرزویِ سرخ استو یک ماژیک ک نامت رو آن حک کنم ...میفرستمش بالا به سمتِ خدا .آرزویِ امشبم را از میان تمام آتش بازی هایِ زمینی دور نگه میدارم ، خیالم تخت است که آرزویم آن بالا جایش اَمن است ...آی عاشقانچهارشنبه سوری مبارک🔥شین مست...
با لب سرخت مرا یاد خدا انداختیروزگارت خوش که از میخانه، مسجد ساختیروی ماه خویش را در برکه می دیدی ولیسهم ماهی های عاشق را چه خوش پرداختیما برای با تو بودن عمر خود را باختیمبد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می باختیمن به خاک افتادم اما این جوانمردی نبودمی توانستی نتازی بر من، اما تاختیای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست«عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی"فاضل نظری"...
شاید اگر آن شب کمی باران نمی آمدآرامش از پشت سر توفان نمی آمدبعد از تمام عاشقی ها،اشک های منهرگز برای رفتنت پایان نمی آمدپشت سکوتم بغض کردم التماسم رااین بغض ها خیلی به این دیوانه می آمدآن شب صدای هق هق من را خدا فهمیدورنه که ابر از آسمان،گریان نمی آمدشاید نگاهی پشت سر انداختی دیدیبا رفتنت دیگر نفس آسان نمی آمدآری اگر آن شب کمی باران نمی آمدآرامش از پشت سر توفان نمی آمدعرفان علیزاده...
عازم 1سفرم سفری دور ازخود من تاخودم مدتی هست نگاهم به تماشای خداست و امیدم به خداوندی خدا...
اگه وجود خدا باورت بشه خدایه نقطه میذاره زیر باورت یاورت می شه...
بزرگترین گرفتاری بشر حس تکبر است که حس حسادت رابر می انگیزاند و باعث سایر گرفتاریهای اومی شوداین 2 حس و مخصوصا تکبر همان صفات شیطانی هستندابلیس بخاطرآن ازدرگاه خداوند رانده شد...
زندگی هیچگاه به بن بست نمی رسدکافیست چشم باز کنیم و راههای گشوده ی بیشماری را فرا روی خود ببینیم خداکه باشد هر معجزه ای ممکن می گردد...
شادی وعشق راهدیه کن به آنهائی که دلت راشکستنددعاکن برای آنهائی که نفرینت کردندبخشنده باش که خدا قلب مهربان را دوست دارد...
مهم نیست آن بیرون چه خبر است دشمن یادوست مهربان یانامهربان من به گشوده شدن تمام گره ها ایمان دارم چون کارم رابه خدا می سپارم...
آتشی نمى سوزاند ابراهیم راو دریایى غرق نمی کند موسى راکودکی، مادرش او را به دست موجهاى نیل می سپاردتا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَشدیگری را برادرانش به چاه مى اندازندسر از خانه ی عزیز مصر درمی آوردمکر زلیخا زندانیش می کنداما عاقبت بر تخت ملک می نشینداز این قِصَص قرآنى هنوز هم نیاموختی ؟!که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشندو خدا نخواهدنمی تواننداو که یگانه تکیه گاه من و توست !پسبه تد...
فقط خداست که... می شود با دهان بسته صدایش کردمی شود با پای شکسته هم به سراغش رفت تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر بر می داردتنهاکسی است که وقتی همه رفتندمی ماندوقتی همه پشت کردند آغوش می گشایدوقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت می شودتنها سلطانیست که دلش بابخشیدن آرام می گیرد نه باتنبیه کردن !همیشه وهمه جا......
حال خوب یعنی باخودت، بازندگیت ،با آدما کنار اومده باشی یعنی آرامش درون ،راحتی یعنی تو وجودت باهیچی وبخاطر هیچی درگیر نیستی یعنی لبخند به همه چیز واطمینان به خدا...
ازخداپرسیدم :چراوقتی شادم همه بامن میخندندولی ناراحتم کسی بامن گریه نمی کندجواب داد:شادی هارا برای جمع کردن دوست آفریده ام ولی غم را برای انتخاب بهترین دوست...
از میان همه شغل های جهان عاشقی را برگزیدم که شغلی تمام وقت است کارفرمایی به جز خداوند ندارم و همکارم که بادرخت می روید و باخورشید که می تابدو با زمین که می گردد همه روزها، روز عشق است نه ۵شنبه هاتعطیلم و نه جمعه ها شغلم حقوق ثابتی ندارد وبازنشستگی هم اما تا بخواهی مزایا داردو چه مزیتی ازآن بالاتر که کارمندکوچکی باشی درسازمانی که خدا اداره اش می کند...
خدای من خدائیست که دست گیر است نه مچ گیردستم رامی گیرد همانطور که هستم بدون پیش شرط همین و بس...
وقتی بعلاوه خدا باشی منهای هرچیزی می توان زندگی کرد...
یوسف می دانست که تمام درها بسته انداما بخاطرخدا و تنهابه امید او به سوی درهای بسته دویدو تمام درهای بسته برایش بازشداگرتمام درهای دنیا هم به رویت بسته شدندتو هم بخاطرخدا و با اعتماد به او به سوی درهای بسته برو چون :خدای تو و یوسف یکیست...
میان آرزوی تو و معجزه خداوند دیواری است به نام اعتماد پس اگر دوست داری به آرزویت برسی باتمام وجودبه او اعتمادکن هیچ کودکی نگران وعده بعدی غذایش نیست زیرابه مهربانی مادرش ایمان داردای کاش ایمانی ازجنس کودکانه داشته باشیم به خدا...
خدا اشنای غریبی که در هیاهوی زندگی گمش کرده ایمهمینجاست ، درست کنار من و توولی حضور همیشگی اش باعث شدهیادش کم رنگ شود ،میان فکرمانحرف هایماناعمالماناما همین حضور دائمی اش قشنگ ترین تکرار دنیاو نگاه مهربانش تجلی زیباترین عشق هاست.دلت نگیرد از بی مهری هایادت باشدبه جبران تمام بی کسی هایتخدایی داری فراتر از حد تصور بخشنده.زهرا غفران پاکدل...
غصه گر هست بگو تا باشدمن هنوز می خندم...《بی خیالِ من و این مردم وهی زخم زبان می خندم》گریه دارم ولی باز ببین می خندممن خدایی دارم ...که در این مهلکه ی دردآشوبسَرِ هر زخم دلم می گریدزهرا غفران پاکدل...
تق تق در را می کوبید.می دانستم کیست!!!مخاطب خاص تمام روزهای من ،خدا ،پشت در بود.با لبخندی از جنس مهربانیکنارم نشست و با نگاه نوازشگرش منتظرم بود.مثل همیشه برای بیان آنچه در دل داشتم ، تاخیر کرده بودم.و من ، مانند هر روز برای پذیراییجز حبه تلخ های غصه و پریشانیچیزی نداشتم که جلویش بگذارم.با رحمتش تمام دل پریشانی ها رارُفت و روب کرد ، مثل هربار.هربار که گنجشک دلم تپیدن می گرفتو آسمان چشمانم متلاطم می شد.با رافتی که داش...
تو خلاصه ی تمام دلخوشی های عالمی!همینکه مینشینم و ناز موهایت را میکشم و میبافمشان به مهر؛همینکه خود ِ خدا هم مینشیندو زُل میزند به این همه دلبرانگی !همینکه میرقصی و میرقصانیممستم میکنی؛بی بوسه بی شراب!بعد تمام دوستت دارم هایمانشعر به شعرواژه به واژه لبخند میشوند و از آبی قلبمان باران میشوند وسُر میخورند ونذر میشوند بر جان لحظه هامان !باز هم تو خلاصه ی تمام عاشقانه های عالمیدلچسب ترین آغوشذره ذره ی وجودم ناز چشمان تورا میطل...
خبر خوب این است که کسی می آیددر میان روزهای زندگی تاندست هایتان را خواهد گرفتگرمترصمیمی ترو هزار بار عاشقانه ترکسی که شبیه به آفتابِ بعد از یک روز برفی،به تنِ روزهای سردتان می چسبد..کسی میاید از جنسِ محبت که مرهم تمامِ زخم هایتان می شودو تمام ترس و کابوس هایتان را در آغوشِ آرامش حل خواهد کرد..کسی خواهد آمد برای ساختنِ شما که من آن شخص رامعجزه ای از طرفِ خدا می نامم.....
اگه یه روز خدا ازم بپرسه بزرگترین نعمتی که بهت دادم چی بوده؟بدون شک میگم دوست داشتن توکم نیست داشتن کسی که اینقد به تن لحظه هات آرامش تزریق کنه که وقتی باهاش درد و دل می کنی ، حس کنی انگار خدا نشسته کنارت داره با دقت و حوصله به حرفات گوش میدهحتی اگه یه دنیا هم مقابلت وایسته ،پشتت گرمه به حضورش که از جنس کوهه.اصلا همه جهان یه طرف ، حمایت و دوست داشتن تو یه طرف .آقای داداش ، تو شیرین ترین رفیقمی. می دونستی؟زهرا غفران پاکدل...
عشق ...پرواز بلندی ستتا رسیدن به خدا...