پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پدر، فهمانده این را، با تلاشش؛که باارزش ترین، کانِ وفا اوست...برای حسّ نابِ زندگانی،دل انگیزان ترین، صوتِ صفا اوست...شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک چهارپاره)...
عصرها وقتی برایت چای را دم می کنمبیشتر پیوند خود را با تو محکم می کنمچای خوردن های ما یک اتفاق ساده نیستبا تو گرم گفتگو هستم، صفا هم می کنمتا فضای خانه را پر می کنم از عطر چایخستگی را، خستگی را از تنت کم می کنماستکان های من و تو عاشق یکدیگرندعشق را پررنگ در ذهنم مجسم می کنممن بلای خانه ات هستم ولی با این وجودبهترین ها را برای تو فراهم می کنمگفته بودی خانه ام هرگز نباشد بی بلاراست گفتی خانه را دارم منظم می کنم...
پاکترین آیینه هاسبزترین رنگ صفاروشنترینِ چشمه هادر این جهان،دلهای پاک کودکان...
کریما! مهرو رزق و صفا از توست من به چه گیرم که ناشکیبایی شده توشه راهم؛ به جز لطفت انتظاری نیست که گیری از دور و نزدیک دستانم .مریم بیانی...
هلا ای آنکه سرگرداندرون کوچه های سرد و جانسوز و گدازِ شهر بی مهر و وفاآواره میگردی ؛شب یلدای درویشانبدور سفره ی عشق استخیاری نیستاناری نیستنه توت است و نه انجیرینه مشتی گندم و آجیلنه مشتی پسته و گردوولیکن استکان چای گرمی هستکه لب ریز است و لب دوز است و لب سوز است و قند پهلوو یک دیوان حافظ هست و شهنامهو یک درویش شاعر مسلک است وسالکی شهنامه خوان با سینه ای سوزانو یک آوازه خوان با یک دم گرم اهوراییکه از تقدیر و از جور...
عشقت گذشت از من و با من وفا نکردگُل حق عشق را به زمینش ادا نکردقلبم چه پیر شد به ره چشم تو ولیموی سپید ، رنگِ دگر با حنا نکردگفتند عشق، روی خوشی دارد و هنوزیک روی خوش برای نمونه به ما نکردمن گوشِ جان سپرده ام و غصه می خورمحالم بدید دلبر و من را صدا نکردعمرم هنوز می گذرد بی تو بی وفاافسوس می خورم که دل من صفا نکردلیلی چه شرطهای بدی را نهاده واز قلب رنج دیده ی مجنون حیا نکردمهران بدیعی...
غزل بهانه می شود ، که تا تو را صدا کنم !به نام عاشقی دلم ، برای تو فدا کنم !جواب شعر من فقط ، سکوت تلخ انتظارنمانده حرف دیگری ، که من به تو ادا کنم !گناه من در عاشقی به جرم دل سپردنمکه تا ابد به یاد تو ، خدا ، خدا ، خدا کنم !دوباره زنده می شوم ، به اشتیاق دیدنترسیده ام به کعبه ات ، که حاجتم روا کنم !در این خزان بیکسی نشسته ام به درگهتکه هر شبم برای تو ، ز جان و دل دعا کنم !تمام آرزوی من ، در این وداع آخرینشنیدن صدا...
عشق، زیباست در ایام جوانی اماپای هم پیر شدن هم چه صفایی دارد!...
الو بارانالو باران بفرما نم نم ات کو؟شمیم عطر وبوی مریم ات کو؟ببین باریدنت را دوست دارمصفای مستمر وکم کم ات کو؟...
قربون داداشای گلم و همه ی رفقا ی با مرامشرمنده کردین منو با تبریکات ،راستیتش در مفابل این همه صفا و لطفتوننمی دونم چی بگم،عجالتا یه تشکر فرزات فرزینی مانکن تقدیمتون تا بعد که خدمتتون باشیم...
گناه مردم سرزمین من چیست؟اینجای جهان متولد شده اندیا فرزندان کسانی هستند کهاز سر صفا - خواستند خانه آباد شود!...
“من دلم میخواهدخانهای داشته باشم پُرِ دوست ،کنج هر دیوارشدوستهایم بنشینند آرامگل بگو گل بشنو … ؛هر کسی میخواهدوارد خانه ی پر عشق و صفایم گرددیک سبد بوی گل سرخبه من هدیه کند .شرط وارد گشتن :شست و شوی دلهاستشرط آن ، داشتن یک دل بی رنگ و ریاست …بر درش برگ گلی میکوبمروی آن با قلم سبز بهارمینویسم :ای یارخانهی ما اینجاستتا که سهراب نپرسد دیگر :خانه دوست کجاست؟...
پیوندمان نسیم تفاهم و دوستی رابرعرصه ی مصفای زندگی می پراکندما آغازین با هم زیستن راجشن میگیریم.حضور شما عطر صفا و مهربانی محفل ماست...
.خانهای ساختهایم سایبانش همه عشقزیر پا فرش غرور در حصارش همه تکرار صفاما در این جمع لطیفلطف دیدار تو را میطلبیم...
محبت را به دل دادن صفای سینه میخواهد ...به یاد دیگران بودن دلی بی کینه میخواهد.......