پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
⚫مثل اینکه توی اخبار موثق گفته اند:/ هرکه عاشق شد جفا بسیار میباید کشید.🔵مصطفی مدرس پور ممنوعه ها تکخانه ها...
دلم را تو شکستی چه جفایی چه خطاییبگیر از دلم غم دوری بگو ای یار تو کجاییمن که دلدار تو بودم بگو دلدار تو کیستنیست وفادارتر از من یار وفادار تو کیست...
به قول خودت که همیشه میگفتی هر چیزی حدی داردتکرار میکنم!هرچیزی را حدی استهمچون رفاقت ، عشق ، و حتی جفاو حد دوری و جفای تو آن است که مرا دلتنگ کنینه اینکه دلسنگ!میپندارم جفایت از حد گذشته که این چنین دلم به سنگ بودن خو گرفته است.یاسمن الله دادی...
با همه هست خوش زبان ، این دل من که در فغانمیل جفا نموده او بر دل چاک چاک منسجاد یعقوب پور...
نقش ها بردفتر دل رسم کردم ازجفایتتا دگرنقشی نماند بر دل از مهرو وفایت...
شرم دار آخر جفا چندین مکنقصد آزار من مسکین مکن پایی از غم در رکاب آوردهام بیش از این اسب جفا را زین مکن......
هر دم از انجمن دهر جفایی دگر است هر یک از انجم او داغ بلایی دگر استروز و شب را که کبود است و سیه جامه درو شب عزایی دگر و روز عزایی دگر است...
به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن ز آن رو که بنیان جفا و جور بی بنیاد می گردد...
میرسد روزی شوم آواره ی کوی دگراز همان کوی دگر باز شود روی دگراز دل و چشمم تو افتادی دگرهر چه کردی تا با خود کردی دگر...
امروز تمام خاطره ها خاک میشودبودن ها و نبودن هایت خاک میشودبه جرم عشق پوچی که در سینه کاشتمدر انتهای جاده ی عشق خاک میشودجاوید با نگاه پر از انتظار خویش دور ترین نقطه احساس خاک میشوددستان خسته از غول و زنجیر تو یارلا جرم در تنور جفا خاک میشودحیف عشقی که پس از سال های سالبا قلب شکسته پای وفا خاک میشود...
بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده امهمچو نسیم از این چمن پای برون کشیده امشمع طرب ز بخت ما آتش خانه سوز شدگشت بلای جان من عشق به جان خریده امحاصل دور زندگی صحبت آشنا بودتا تو ز من بریده ای من ز جهان بریده امتا به کنار بودیَم بود به جا قرار دلرفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده امتا تو مراد من دهی کشته مرا فراق توتا تو به داد من رسی من به خدا رسیده امچون به بهار سر کند لاله ز خاک من برونای گل تازه یاد کن از دل داغ دیده امیا ز ره...
به گمانم جایی میان شعرهایم مرده ام .همان جا که زور وزن هایش به دلتنگی هایم نرسید.همان جا که بنیان قافیه اش ویرانی های ذهن آشفته ام را از نو نساخت.همان جا که آرایه هایش الفبای روح بیقرارم را از بر نکرد.همان جا که با واژه هایش به پابوس جفا رفت و بی سبب به عقلم تاخت.و حال در من دیوانه ای نفس می کشد که سعی در کتمان خویش دارد و این است تلمیح تلخ روزگار من.زهراغفران...
لب خندان تو برق چشمان توبرده قرار از دل عاشق زارمبا من بی نوا بیش از اینم جفا دگر مکن یارم...
ﻣﺸﺘﺎﻕ ﺗﻮﺍﻡ ﺑﺎ ھمه ﺟﻮﺭی ﻭ ﺟﻔﺎﻳﯽ......
گل من سرکش و زیباست دل آراست ولی حیف!در سینه جفا و ستم اندوخته است...
اگر به ملک رسیدیجفا مکن به کسیکه آنچه کاخ تو را خاک می کندستم است...
ای که صفای هر دلی می جوشه از عطای توبهشت قلب عاشقاس،زمین کربلایی توآه/چه کربلایی/چه لاله هایی/هنوز دارن اون/خاکا نواییهمینجا بود که بر حسین/جنایت و جفا شدسر عزیز فاطمه/بریده از قفا شدآه...سَروَر ِ بی سر......