من دلم را که می تپد با تو گرچه گمراه دوست می دارم
گره از دلم باز میکند نگاهت....
دلم هوای تو را دارد... خدا کند راست باشد که می گویند دل به دل راه دارد.
چه کرده ای تو با دلم؟! که نبض من صدای توست ️️️
هوای آمدنت دیشبم به سر میزد نیامدی که ببینی دلم چه پر میزد
دلم را خوب می فهمد هر آن کس ماجرا دارد میان سینه اش هر کس که قلبی مبتلا دارد
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکند
رها کن عطر موهاتو دلم گم کرده راهشرو
اومدم با دلم منطقی حرف بزنم گفت خفه شو دوسش داری
رهگذر داشت به لب سیگاری، گفت: آتش داری؟ من اشاره به دلم کردم و گفتم: آری ...
غمی افتاده بر جانم که درمانش نمی دانم! دلم را برده یاری که وصالم را نمی خواهد...
دلم فلج میشود... وقتی میخوانمت و تو حتی نمیگویی جانم
کرده است دلم باز هوای شیرت یاد تو و غرّش رسای شیرت با پای پیاده همه جا را گشتم مادر چه شدند بچّه های شیرت؟!
جونم به لب رسید تا عاشقم شدی تا بی قرار و مجنون و شیدا مثل خودم شدی حالا که وقتشه پاتو عقب نکش تصویر عشقو خاموشو تنها رو پوست شب نکش بی قراری نکن دلم – گریه زاری نکن دلم .....
به دلم آمد می آیی آمدی، دلم رفت...
نقاش نیستم ولی دلم برایت پر می کشد...
وای بر من که دلم پر ز تمنای تو گشته ...
…تو در چشمانم زل می زنی و من قند تویِ دلم آب می شود… …تو می گویی مگر من مرده ام ڪہ غمگینی ……و من می گویم من با تواَم تا آخرِ دنیا…… ……و این ڪم خرج و بی تجمل عشق است عشق……
دلم میخواست زمان را به عقب برگردانم نه برای اینکه آنهایی که رفتند را بازگردانم برای اینکه نذارم آنها بیایند.
دلم تنگ میشه برای ادمایی که خودم از زندگیم حذف کردم ...
هوای شهر دلگیره؛ دلم بی تابه از یادت… کجای این جهانی تو؟ دلِ دیوونه میخوادت...
دلم پر از رسیدن است دلواپس افتادنام نیستی، تو به فکر سبدی!
من دلم تو را میخواهد... درست است تو را ندارم در این جهان و در این مکان... اما کسى چه میداند شاید در جهانى دیگر کنارم باشى، شاید تو قبل ها با من بوده اى که این چنین بى حد و مرز میخواهمت... میدانم روزى دوباره دلت در کنارِ دلم...
مهرش به دلم افتاد اما مهریه اش آنرا از دلم درآورد