باران تمام مرا ششت جز دلم که جای پای توست
اصلا درست، قصه ی ما اشتباه بود! اما چقدر با تو دلم روبراه بود
از تو کجا گریزم ای نشسته در دلم
یا امام رضا (ع) در گوشه ای ز صحن و سرا جا بده مرا آیا دلم کم از دل آهو شکسته است
من به اندازه غم های دلم پیر شدم از تظاهر به جوان بودن خود سیر شدم
دستم به دوست داشتنت بند بود حواسم پرت شد از دلم سر رفتی
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟ دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
دلم را پهن کرده ام تا پاییز را برایت ریز ریز کنم
تو همان عطر نجیبی که دلم کرده هوایت
دلم گیر است / در گیر نگاهی...
انگار میدان است! دلم را می گویم… هر که از راه می رسد، دورش می زند!
هر آدم گلی دوست دارد و من دلم را به گل های پیراهنت دوخته ام
سرم را شاید بتوانند دیگران گرم کنند اما وقتی نیستی هیچ کس دلم را گرم نمی کند!
نه از سرم می افتی نه از چشمم کجای دلم نشسته ای که جایت اینقدر امن است
دلم بودنت را می خواهد پاییز هم آمد اما تو... دلم به اندازه ی تمام برگ های افتاده خیابان ها تو را می خواهد...
یک تو میگویم و دلم تا بی نهایت می رود
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟ کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من نه بستهام به کس دل، نه بسته دل به من کس چو تخته پاره بر موج، رها… رها… رها…...
گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی ور نه بسیار بجویی و نیابی بازم