متن رزیتا نجفی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رزیتا نجفی
نگهت داشته ام
در میانه ی جانم
آنجا که « رز » ها
رازها دارند
دشت تازه ، هوا ناب
دلم اما
پیش انزوای تلخ توست
جزیره!
باران
باران
باران
از حال ما که خبر برد به آسمان؟!
گذری نیست
از این باران
نبض آسمان در دست توست
رودی
برنخاست از بستر
و دریا
تاابد بی خبر
برفم
بی صدا
می بارم
چه خوب بود زمستان
هروقت می رسید
خانه مان گرم می شد
ویرانم
اما هنوز
سایه برگهای تو بر دیوارم
زرد نیست
یک کران نگاه می شوم
وقتی که آبی چشمانت
به سبز می زند
دریا!
پیدا نمی شوم
مانند آن درخت درجنگل