پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نمی دانم پدرم اهل کجاست، شاید اهل سرزمین سکوت. او شب ها، هنگامی که به منزل بازمی گردد، همانند دیگر مردهاست: بی صدا و آرام. پدرم به گرگ شباهت دارد: آتشی که در رگ هایش شعله ور می شود، به چشمانش انتقال می یابد، اما زبانش آن را نمی گیرد._برشی از کتاب دیوانه وار_کریستین بوبن...
برفمبی صدامی بارم...
ای کاش دو نفر بودم یکی در کنارت راه می رفت لبخند می زد دیگری از دور نگاهمان می کرد از خوشحالی بی صدا جیغ می کشید...
شب ها پیش از آنکه به خواب برویمچقدر حرف داشتیم که بزنیم،انگار حرف های ما تمامی نداشت.چند بار پیش آمد که طلوع را دیدیمو رنگ خواب ندیدیم!آخر چه شد، که حال دیگر می آییمو خسته و بی صدا می خوابیم؟!شبها دگرگون شده؟حرفها تمام شده؟یا ما تمام شده ایم؟!...
بغل کردن یه روش بی صدا واسه گفتن اینه که تو تمام منی ️️️...
بغل کردن یه روش بی صدا واسه گفتناینه که تو تمام منی️️️️...
درد را می شستندسازهای بی صدادر چنگ رود...
همیشه سکوتم به معنای پیروزی تو نیستگاهی سکوت می کنم تا بفهمی چه بی صدا باختی...