متن رعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)
تویی تنها پروردگارم، تنهایم نگذار
با تمام تقصیر و ضعف هایم با تمام ندانم کاری هایم با تمام شکست ها،کج روی هایم،راه من راه توست
پروردگارا تو همانی که به دردهای پنهان شده در گوشه قلبم طراوت می دهی مرا با دردهای جدایی امتحان نکن، به قلب شکسته و خسته...
کمی لبخند بزن
امسال بهار قول داده
خوب باشد
قول داده تمام اندوه ها را
از خیابان ها جمع کند
از خانه ها
از کوی و برزن های خاک خورده!
کمی لبخند بزن ...
رعنا ابراهیمی فرد
سلام بهار دلنشین!
امسال حالمان گرفته است
می شود با دستهای خوشبویت
غم های ما را با شکوفه های عطر آگینت
آغشته کنی
می شود ما را محکم در آغوش بگیری!؟
رعنا ابراهیمی فرد
زمستان فهمیده بود که بهار می آید
زیر اندازش را زودتر از موعد مقرر جمع کرده و رفته بود!
رعنا ابراهیمی فرد
خدا را شکر ...
همینکه در سلامتی به سر میبرم، خدا را شکر
همینکه عزیزانم کنارم هستن
همینکه هر صبح چشمانم به روشنایی باز میشود و روز جدیدی را شروع میکنم
همینکه میدانم با تلاش و صبر مشکلاتم حل میشود
همینکه محتاج دیگران نیستم
همینکه خدا سختی ها صدایم را...
بیداری شبانه از خوشی زیاد نیست
از افکار پریشان ذهن است
افکاری که زنجیر می شونند
روز به روز حلقه های خود را محکم تر می سازند
تا فردی همچون مرا تا انتهای شب بیدار نگه دارند
رعنا ابراهیمی فرد
در حق کسی ناحقی نمی کنم
اما نمی توانم ببخشم
کسی را که آب را
بر روی درخت تشنه ای بست
که برگهایش به دنبال قطره آبی بودند
که رنگ رخساره اشان را برگردانند
در حق کسی ناحقی نمی کنم
اما نمی توانم ببخشم
پدری را که سر دختر خود...
خیلی ها می خواهند...
با کفش هایی که پوشیده ای راه بروند
می خواهند در صندلی که نشسته ای
بنشینند
در جاده ای که قدم می زنی...
قدم بزنند
می خواهند لبخند روی لبانت نباشد
بشکنی در خود ، گردابی درست کنی
با اشک هایت
می خواهند تو را با...
دوستی ما ،
همه چیز را ثابت کرد
ثابت کرد؛
می شود برای مدت نامحدوی مهربان باشیم
می شود بدون ترس از تنها ماندن خودمان باشیم
رعنا ابراهیمی فرد
غرور چیز خوبی نیست!
و فروتنی چیز بدی!
اما من مغرور و زیبا بودم
دختران حسرت زلفانم را می کشیدند
و پسران حسرت چشمانم را
و من عادت داشتم
عادت داشتم
همیشه نه بگویم!
رعنا ابراهیمی فرد
دلش ...
به حال درختان بی بار مزرعه
سوخت
اما برای گلی که در مرز مُردن بود
هیچ نسوخت !
هر روز کوبید
با تبری تیز
بر ساقه ی بی جانِ
گلی در دورترین نقطه ی مزرعه
باد گل را بی جان دید!
و او را
و به دورترین ناکجا...
وقت رفتن بود!
رفتن به آن سوی خاطراتِ خوب
رفتن از فصلی که
یاد آورِ
چَشم های عاشق اش بود
باد آرام گفت :
دست باید کشید !
از بودن های مکرر،
از سال های دور ...
از خزانی که افکار شبانه را
قلقلک داد ،
باد آرام چشم هایش...
شب بود ...
باز بود پنجره ،
باران می آمد
دو نامعلوم با باران
عهد می بست !
شب بود
چَشم بود
باد بود
پائیز با تمام اندوهش
شاد بود
شب بود، تو بودی
مهربانی ات
درختانِ خزان زده ،
هم دَردی ات
شب بود ،
غم بود ...
سکوتِ...
گمان می کنم راست می گویند :
پائیز فصل عاشقان است
فصلِ دلهایی که با یک نگاه لرزید
با یک صدا خندید ،
فصلِ دستهای دلتنگ
برای گره خوردن زیر باران ،
برای عشق ورزیدن
فصل نیمکت های زرد تنهایی
که منتظر ...
چَشم به راهِ یارِ گمشده در جنگل...
آزادم ...
رها ...
همچون موهای پریشانم در باد
فراموش میکنم
طناب های داری که از سرم آویزاند !
رعنا ابراهیمی فرد
گلدان هایش اولین چیزی بود که مرتب میکرد
روح او با گیاهان و سبزه ها گره خورده بود
او جان گیاه را با روح زلال خود میدید
و تنهایی اش را به دست گلهای خوشبوی باغ سپرده بود
او می دانست چگونه از دنیا لذت برد 🍃
رعنا ابراهیمی فرد
چیکار به حرفهای پشت سرت داری !?
که کیا چی گفتن و کیا چی فکر کردن !
رو به جلو حرکت کن
اگه چشات برگرده به عقب نگاه کنه
چاله ی جلو روت و نمیبینی
و یهو میفتی تو چاله ،
مشغول بودن به حرف های پشت سر هم دقیقا...
خداحافظ پاییز
ممنونم که رنگهای سرخ و زیبا را
در برگهای درختان به ما هدیه دادی
و خش خش برگها را برای آرامشی دوباره
زیر پاهایمان فرش کردی
خداحافظ پاییز ...
رعنا ابراهیمی فرد
دست بردن بر یک زخم کهنه ...
دل ظریفم را، چنگ می زند
به خاطرم می آورد
که زخمها، چه دیر کهنه می شوند
و درد تنهایی را
می نوازند تا - انتهای انزوا
رعنا ابراهیمی فرد
نگو حالمان خوب بود و خبر نداشتیم
روزهای خوب در دستهامان متورم شده بود
و ما غافل بودیم
عشق در کوچه پس کوچه ها ما را صدا میزد
و گوش هامان را بسته بودیم
نگو زیر سایه خوشبختی بودیم
و قدر ندانستیم
رعنا ابراهیمی فرد
( رعناابرا)
خودم را در میان کتاب ها گم میکنم
تا ندانم چه می گذرد
که دانستنم جز فریادی گلو پاره چیزی ندارد
با چشم های باز گوش ها را بسته اند
خودم را در میان کتاب ها گم میکنم
در سال هایی دور ...
سال های کودکی ...
سال هایی که...