گذشٖتم از تو که ای گل، چو عمر من گذرانی به کام من که نماندی، به کام ِ خویش بمانی
نصفه و نیمه اَم!! مگر می شود مَردی رفته باشد و زنی که دوستَش داشته تکه ای از وجودش را نباخته باشد. . ؟!
من از عطرِ آهسته ی هوا میفهمم تو باید تازه گی ها از اینجا گذشته باشی
ای آتشِ سودای تو، خون کرده جگرها بر باد شده در سرِ سودای تو سرها کردم خطر و بر سرِ کوی تو گذشتم بسیار کند عاشق ازین گونه خطرها...
این بار زنده می خواهمت نه در رویا، نه در مجاز... این که خسته بیایی بنشینی در برابرم در این کافه ی پیر نه لبخند بزنی آن گونه که در رویاست... و نه نگاه عاشقانه بدوزی در نگاهم! صندلی ات را عوض کنی در کنارم بنشینی سر خسته ات را...
کجاست همنفسی ؟ تا بشرح عرضه دهم که دل چه می کشد . . .. از روزگار هجرانش
درماندگی یعنی تو اینجایی من هم همین جایم ولی دورم تو اختیار زندگی داری من زندگی را سخت مجبورم
درد بر من ریز و درمانم مکن زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
من پیام وصل بودم در نگاهی شوخ من سلام مهر بودم بر لبان جام من شراب بوسه بودم در شب مستی من سراپا عشق بودم ، کام بودم ، کام ...
مبارک آن دمى کآیى مرا گویى ز یکتایى من آنِ تو تو آنِ من چرا غمگین و پردردى؟ مولانا
فاصله تنها یک حرف ساده بود از قول من به باران بی امان بگو : دل اگر دل باشد ، آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد
کسی باید... این عشق رااز وسط نصف کند... و نیمه یِ دیگرش رادر دلِ تو بکارد...! تنهایی نمیشود از پسِ تنهایی برآمد...
ای آینه! هم صحبت من باش که دیری ست بی سنگ صبور است دل تنگ صبورم
همی ترسم که ای جان جهانم نیایی ور رود بر باد جانم ...
ما چون ز دری پای کشیدیم ،کشیدیم امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشه بامی که پریدیم ، پریدیم
ﭘﮋﻭﺍﮎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻮﺩﻡ و ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ ﺍﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺻﺪﺍ، ﻫﺮﭼﻪ ﺻﺪﺍ، ﻫﺮﭼﻪ ﺻﺪﺍ، تو...
تحمل کن عزیز دل شکسته تحمل کن به پای شمع خاموش تحمل کن کنار گریه ی من به یاد دلخوشی های فراموش جهان کوچک من از تو زیباست تحمل کن عزیز دل شکسته تحمل کن به پای شمع خاموش تحمل کن کنار گریه ی من به یاد دلخوشی های فراموش...
مانند پاییز می مانی آدم نمی داند چه بپوشد .... وقت دیدنت ...
تا ولولهٔ عشق تو ، در گوشم شد عقل و خرد و هوش ، فراموشم شد تا یک ورق از عشق تو ، از بر کردم سیصد ورق ، ازعلم فراموشم شد
نامه ای در جیبم و گلی در مشتم غصه ای دارم با نی لبکی! سر ِ کوهی گر نیست، ته ِ چاهی بدهید تا برای دلِ خود بنوازم! عشق، جایش تنگ است...!
تو ! غمگین ترین زن جهان بودی ! این را از لبخند های بی شمارت فهمیدم
هرگزم امید و بیم از وصل و هجر یار نیست عاشقم عاشق مرا با وصل و هجران کار نیست هر شب از افغان من بیدار خلق اما چه سود آنکه باید بشنود افغان من بیدار نیست
می کشم سیگاری تا که بخوابد دردم می کشم سیگاری تا که به تو برگردم ! می کنم گم وسط بغض کتابم ... خود را .. چشم می بندم ..... شاید که بخوابم خود را...
گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را تا زودتر از واقعه گویم گله ها را چون آینه پیش تو نشستم که ببینی بر من اثر سخت ترین زلزله ها را پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست بس که گره زد به گره حوصله ها را یک...