گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید آمدی و همه فرضیه ها ریخت بهم
زمن چندانکه می خواهی وفا هست از این معنی بگو یک جو تو را هست؟ سلامم را جوابی نیست از تو بگو در هیچ مذهب این روا هست؟
گر بوسه به من بخشی، دانی به چه ماند ؟ مرغی که گهِ کُشتن ، و قاتل دهدش آب ...
من دوستت دارم هزار هزار پس بگریز از من از آتشم ! از دودم ! که در دنیا ندارم چیزی جز چشم های تو و غم های خویش ...
مستم و دانم که هستم من ای همه هستی ز تو آیا تو هم هستی؟
باید بروم ... دلتنگ که شدی، گلدان کوچک پشت پنجره را ببوس! من، یک روز که خیلی دلتنگت بودم دلم را همانجا خاک کردم...
-هر لحظه مزن در ، که در این خانه کسی نیست ! بیهوده مکن ناله ، که فریاد رسی نیست… شهری که شه و شَحنه و شیخش ؛ همه مستند ! شاهد شکند شیشه ، که بیم عَسَسی نیست…
-کسی چه میداند ! شاید این دنیا ؛ جهنم یک سیاره ی دیگر است…
به پیش روح سرگردان تا شهر قدسی عشق سنگ سوزان را لمس کن باشد که خزانهی درون پذیرای انعکاس درخشش بیپایان باشد و باشد که همهچیز محو شود در دریای ناشناخته تا تنها همان نقطهی جنون به جا بماند. شاعر:
دزد اگر شب گرم یغما کردن است دزدى حکام روز روشن است ...
یک واژه در انتظار بهمنی می شود از واژگانی بیشتر، آنگاه که در انتظار زنی هستی.
گر به اقلیم عشق رو آری همه آفاق گلستان بینی آنچه بینی دلت همان خواهد وآنچه خواهد دلت همان بینی
تشنگی من تنها نوشیدن تمام آن چشمه است که از دهان کوچک تو سر باز کرده است
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست ..! در و دیوار گواهی بدهد کاری هست ...
هر کسی به اندازه ضربه هایی که خورده، تنهاییشو محکم تر بغل کرده...
میبینی چه شب ساکتی است؟ انگار هیچکس در دنیا نیست یا شاید من در دنیای هیچکس نیستم!
آمدى جانم به قربانت، ولى بمان! ماندنت آنقدر شیرین است، که تمامِ دیر آمدنت را یک تنه جبران میکند!
بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند! دلمان تنگ شد وُ قافیه ها ریخت به هم من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق! پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم........؟
هر شب سرم را روی شانه ات میگذارم یادم می افتد نیستی سقوط می کنم......
بعضیها هم هستند که به نظر فراموششان کردهایم اما وقتی حرفشان به میان میآید دیگر نمیتوانیم لبخند بزنیم !
باران باشد تو باشی یک خیابان بی انتها باشد به دنیا می گویم خداحافظ!
به دست ها بیشتر از قلب باور دارم دستش را که میگیری قلب ... با سرعت بیشتری شروع به تپیدن می کند
عشق درآمد از درم دست نهاد بر سرم دید مرا که بیتوام گفت مرا که وای تو!
دلم می خواهد موهایت مرا بپوشاند با نقشه ی سرزمین های جدید تا هرجا که می روم به زیبایی موهای تو باشم