یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
برسان سلام مارابه رفوگران هجرانکه هنوز پاره ی دلدو سه بخیه کار دارد.....
سلام زیباترین حکمت دوستی به یاد هم بودن است، نه در کنار هم بودن...
خیال که واهمه ای از شکستن نداشته باشد آدم را مجاب بر لمسِ رویا می کندامروز من در خودم با تو آشنا شدم به تو سلام کردمو لبخندت را یک دلِ سیر تماشا کردمچند بار از جانبِ توبه خودم گفتم دوستت دارمو کمی بیشتر گرفتارت شدمسپس دستانت را گرفتمتمامِ شهر را با قدم هایمان زنده کردمباورش سخت است ولی عشقِ تو چون خداهمه جا را در بر گرفتو به ناگه آسماناز زیباییِ احساس مندلش لرزید و شروع به بارش کرد...تو فقط بگوکی رویاهایم را تع...
کلمه سحرانگیز سلامچه قدرتی داردبرای تابش محبتحس کرده اید که بیانش،چه خون گرمیدر رگ صبح میدواند؟سلام راهدیه میکنم به تمامی اهالی صبح...
سلام عشقِ من،اگه ازم بپرسن بهترین سالِ زندگیت کدومه؟میگم امسال چون اومدی تو زندگیم و زندگی رو قشنگ کردی واسم...قبل از تو، عشق فقط یه کلمه یِ سه حرفیِ بی معنی بود ولی تو اومدی و با وجودت، با مهربونیت، بهش معنا دادی و من عشق رو باور کردم...تو بهترین حس هایِ زندگی رو بهم دادی، تنها جایِ جهان که آرامش وجود داره کنارِ توئه، وقتی که دستم تویِ دستِ تواِِ...همیشه قدرتو میدونم و عاشقانه دوسِت دارم...همیشه بهترین اتفاقِ زندگیمی...اولین تول...
تو غزل خیزترین مزرعهی احساسی!به گل روی تو از فاصله ای دور سلام ...️️️...
تا به امروز هر چه از رفاقت نوشته ام برای او نوشته ام. این یکی را یادم نیست چند سال پیش نوشتم و مناسبتش چه بود:«پرسید فرق بین دوست و رفیق؟ گفتم دوست فقط یک آشناست، یک همکار، یک همکلاسی، حتی یک همسایه. گاهی یک همسفر، شاید حتی یک همراه، یک همراه از سرکوچه تا دم خانه مثلا. دوستی یک آشنایی ست که با یک سلام شروع می شود گاهی خداحافظی نگفته تمام می شود. یک اشتباه از دوست بیگانه می سازد اما رفاقت ریشه دارد، به روز و ماه و سال نیست، گاهی در یک آن، یک لحظه ...
سین هشتمآن سلامی است که با عطر تو همراه شود...️️️...
مهربان من سلام؛.ای کاش همین حالا که داری حرفهایم را زمزمه وار می خوانی، آسمان با هرچه ابر که در دلش هست، برایت سنگ تمام بگذارد و باران بباردت... دوست داشتم به جای این نامه، رو در رویت نشسته بودم تا هرآنچه این همه سال، در پستوی شرم و دلتنگی انباشتم، به یکباره بازگویمت. دوست داشتم، به جبرانِ همه ی آنچه رفت، آنچه چشمانت را اشک آلود و قلبت را آزرده ساخت، تا سحر برایت عاشقانه می خواندم. دوست داشتم از همه ی شهر، تنهای تنهای تنها تو را می شناختم...
صبح هالباس آرامش به تن کندستهایت را باز کنچشمهایت راببند،و رو به آسمان،صد بغل حسِ ناب زنده بودن را،نفس بکش ...و به زندگی سلام کن...
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نینخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ریسری که بود دمادم به روی دوشِ نبیسری که بر سرِ نی شد به جرم حقطلبیسرت شریفترین سجدهگاهِ باران استسرت امانتِ سنگینِ روزگاران استمنم مسافر بیزاد و برگ و بیتوشهسلامِ من به تو، ای قبلهگاهِ ششگوشهسلام وارث آدم، سلام وارث نورسلام ماه درخشانِ آسمان و تنورسلام تشنهلبِ کشتۀ میانِ دو رودسلام خیمۀ جانت اسیر آتش و دودسلام ما به تو ای پادشاه درویشانچه میکنند ببی...
سلام خوش آواترین ملودیِ صبح استشنیدن صدایت زندگی رابخیر میکند........
سلامصبحتون بخیرروزتون گلبارانشادی هاتون بی پایاندلتون پراز امیدلبتون خندونقلبتون مهربونزندگیتون عاشقانهزیبایی و شادی نصیب تک تک لحظه هاتون...
سلام، غریب تر از هر غریب!سلام، مزار بی چراغ، تربت بی زایر، بهشت گمشده!سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده!سلام، سینه شعله ور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده!سلام، امام غریب من!...
سلام من به نبی و به حلم وصبر عجیبشسلام من به بقیع و به چهار قبر غریبشسلام من به مشهد و به امام رضای عزیزشتسلیت . . ....
انگار امروز متولد شده ایهر چه درد سر داریعین جفت بیانداز در سطل زبالهو به زندگی بگو سلام!...
به شب سلام!که بی تو رفیق راه من است!...
سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست...
ای نارفیق به کدامین گناه ناکرده تازیانه می زنی بر اعتمادم ؟زیر پایم را زود خالی کردی …سلام پر مهرت را باور کنم یا پاشیدن زهر خیانتت را ؟...
سلام عزیز پرپرم/ سلام عزیز برادرم/سلام شهید تشنه لب/سلام شهید بی سرم...
من زندگی را دوست دارمولی از زندگی دوباره می ترسم!دین را دوست دارمولی از کشیش ها می ترسم!قانون را دوست دارمولی از پاسبان ها می ترسم!عشق را دوست دارمولی از زن ها می ترسم!کودکان را دوست دارمولی از آینه می ترسم!سلام را دوست دارمولی از زبانم می ترسم!من می ترسم ، پس هستماین چنین می گذرد روز و روزگار منمن روز را دوست دارمولی از روزگار می ترسم!...
سلام ای کهنه عشق من! که یاد تو چه پا برجاست.سلام بر روی ماه تو! عزیز دل سلام از ماست...
فرقی نمیکندپنجه طلایی آفتاب باشدیا انگشتهای خیس باراناین پنجره دیگرجواب سلام آسمان را نخواهد دادوقتی قرار نیستتو از این کوچه بگذری...
ماه من! اینجا نیستیتا دست بر شانه ات بگذارم و سرما پلک هایش را ببندد.هر شب اما، روی همان میزکه در سایه ی خیالم تنها مانده،فنجانی شعر برایت میگذارمو گوش می سپارم به سلام دری که باز میشودبه صدای پاهایی که میخرامندو به هلهله ی شاد واژه هایی که گلویت را گرم میکنند....
ما چون دو دریچه، رو به روی همآگاه ز هر بگو مگوی همهر روز سلام و پرسش و خندههر روز قرار روز آیندهعمر آینه بهشت، اما... آهبیش از شب و روز تیره و دی کوتاهاکنون دل من شکسته و خسته ستزیرا یکی از دریچهها بسته ستنه مهر فسون، نه ماه جادو کردنفرین به سفر، که هر چه کرد او کرددر گذرگاه زمان خیمه شب بازی دهربا همه تلخی و شیرینی خود میگذرد......
-سلام ای شب معصوم .میان پنجره و دیدن ؛همیشه فاصله ایست .چرا نگاه نکردم ؟!…...
من پیام وصل بودم در نگاهی شوخ من سلام مهر بودم بر لبان جام من شراب بوسه بودم در شب مستی من سراپا عشق بودم ، کام بودم ، کام ......
- سفرت به خیر اما ؛تو و دوستی، خدا را !چو از این کویر وحشت ،به سلامتی گذشتی !به شکوفهها، به بارانبرسان سلام ما را…...
گلدانِ گلِ شکفته برمیز! سلامفنجانِ طلاییِ عسل ریز، سلامبه به چه هوایی، چه نسیمی،ای جانای صبح بهاریِ دل انگیز! سلام...