پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سر برهنه بیرون زدوطلای موهایشبی حجاب بی هراس ازتازیانه ها چرخید،عجب جسارتی دارد خورشید !...
فصل ها را به نظاره بنشین و تغییر احوال را تجربه کن در زندگی تغییر احوال را به نیکی یاد کن که قطعا تعالی تو را بدنبال دارد؛ گِلایه های زندگی را بر پیشانی روزگار حک کن که داند تازیانه های روزگار را تاب داری...
گیسو به باد داده !نسیم شوخیالت را هُل بده به سویمبِدم درمیانه ی چشم هایمتا جاان بگیرم .گیسو رَمیده !پیچک شو دور تنمو مرا حبس سلول انفرادی خودت کنتسخیر کن ته مانده روحم راتازیانه ام بزنو کشان کشان از کمرگاه تنت بالا ببراین تلخ منجمد شده را ...
تو چه زود بزرگ شدی !و من چه زود پیر !انگار زمان ناز تو را کشید !و بر من تازیانه زد !...
شاعر محمد حسین کاظم زادهدلم گرفته از این روزهای تکراریکجاست خلوت بی انتهای تکراریبه قصه های نفس گیر خویش می خندمهزار و یک شب پُر ماجرای تکراریزبان درد مرا هیچ کس نمی فهمدمی آورند برایم دوای تکراریبه جستجوی کسی سالها سفر کردمرسیده ام به همان ردّپای تکراریمدام بر نفسم تازیانه می کوبددریده حنجره ام را صدای تکراریتمام هستی من از خدا که پنهان نیستچه حاجتی ست به این ربّنای تکراری...
تو را باور کردمطوری که در رویا همبرای هیچ کس اتفاق نیفتاده بودتو را باور کردمگذاشتم در قلبمکوچه،خیابان،شهرو حتی دنیایی بسازیکه تجلی بهشت باشدتو را باور کردمو مزه خوب زندگی رادر لبانت پیدا کردمکه هر کدام از بوسه هایتخاطره ای ست کهگریبان گلویم را گرفته استعشق چه می تواند باشدجز اندوهکه دیگر تلاش نمی کنددر من به وقوع بپیونددتا من هر شب دلتنگی ام را تیمار دهمرسم دلدادگی نبودتو با بی رحمی مرا ترک کنیو من نتوان...
راین ِ گوشه کنار راین/بوی ِچمخاله می دهد/بوی نای وماهی سیم وزهم ماهی.اب ارام بود/کف سرد بود/روی انگوشتان دست من.قایق ها هندوانه بار زده اند/ پاروها اب شیرین را می برند.زیر سایه بید مجنون/صدای گیتار دخترک/ به زخمم نمک می پاشد- مرا می برد تا قلم گوده/دکه ی حسن سبیل/باد عریان است/ بادبان قایق برافراشته است/پاسی از شب گذشته است/نیزار مست و پاتیل.در انتظار /نشسته ام روی بلندی کنار رود/ انبوه یاد ها/از همان کوچه بازار می گذرد/که/ اورهان ولی...
عزیز منچرا این روزها اهلی ما نمی شوند ؟و باد مثل یک حاکم دیوانهتازیانه می زندتازیانه می زندهرچند اشتیاق ام به توهمیشگی دست در دست استو لب به لب دوست داشتنم به وقت توو کبوتر سفیدی امکه به سفیدی دست های تو آموزمو شال گردنی نارنجی اتدوست داشتن امبه دور گردنت......
لمس مژه ی یار به روی گونه عجب تازیانه ی جذابی...
ای نارفیق به کدامین گناه ناکرده تازیانه می زنی بر اعتمادم ؟زیر پایم را زود خالی کردی …سلام پر مهرت را باور کنم یا پاشیدن زهر خیانتت را ؟...
از خیمه ها حسین جان آتش زند زبانهاز ما عدو کِشَد ناز با ضرب تازیانهآهم رَوَد برادر از داغ تو به افلاکرأست به راهِ کوفه جسم تو بر روی خاکطفلان بی پناهت حیران به دشت و صحرادر خیمه های سوزان ذکر همه یا زهرادر بین آتش و دود بر سر زنان سکینهزنده شده دوباره یادِ غمِ مدینهیادِ دَمی که شعله از در زبانه می زددشمن گلِ علی را با تازیانه می زد...
ای زاده ی پیمبر آیا تویی حسینمای پاره پاره پیکر آیا تویی حسینمگشتم کنار جسمت در قتلگه زمین گیرشد پیکرت کفن پوش از سنگ و تیر و شمشیرشنیده ام به گودال بس پرده ها دریدندسر تو را حسین جان ز پشت سر بُریدند جسم تو زیر نورِ خورشیدِ داغ و سوزانجسم من و سه ساله نیلی ز جورِ عدوانبر خیز و کن نظاره ای دلبر یگانهاز تو جدا نمودند ما را به تازیانه...