پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
«قامت خمیده»در غروبی تاریک نشسته بودم.غرق در افکار.دلشکسته از گذشته،دلخوش به آینده.تکیه کرده به سرو تنهای خانه.زمستان شده انگار.صدای قورباغه ها همه جا را پر کرده،گویی سمفونی غم می نوازند،و آرزوهایی که در دل رنگ می بازند.اما مرا به صدای قدم پیک نیک بشارت دادند،و به نزدیکی صبح،من آنها را.«هیچ»...
«نوید هامون»می گذشتم از کنار آتشکده ی خاک خورده،از این زیگورات اجدادی،از میان دریاچه خشکیده.همای بلند پرواز از اینجا پر کشیده.پیر دیر مغان دلگیر و دلمرده.آن سرو کهن هم پژمرده.سوشیانت، اناری کاشتم،به امید ساخت دوباره.کی شعله می کشد آتش خرد؟تا بسوزاند دیو جهالت را.شاید که رونق گیرد، پندار نیک دگرباره.تا فهم این مردمان راهی است دراز.انگار غرق شده ایم،نفرین شده ایم،به گمانم گرفتار آه شده ایم،سرگردان در دریای جه...