گفتی ام درد تو عشق است دوا نتوان کرد دردم از توست دوا از تو چرا نتوان کرد ؟
به_گمانم_تو_اگر_بودی_و_این_فاصله_ها_کمتر_بود آسمان_آبی_تر حال_من_بهتر_بود __
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
از عشق من به هر سو در شهر گفت و گوییست من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
در پیش رخ خوبت خورشید نیفروزد
من اینجا بس دلم تنگ است هر سازی که می بینم بد آهنگ است بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟
به شرط آبرو یا جان قمار عشق کن با ما که ما جز باختن چیزی نمی خواهیم از این بازی
با همه چشم تو را می جویم با همه شوق تو را می خوانم زیر لب باز تو را می خوانم آهسته به نام من درین بستر بی خوابی راز نقش رویایی رخسار تو می جویم باز
نگه دگر به سوی من چه می کنی ؟ چو در بر رقیب من نشسته ای به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا که جام خود به جام دیگری زدی چو فال حافظ آن میانه باز شد تو فال خود به نام دیگری زدی
آمدمت که بنگرم گریه نمی دهد امان
مرا از خود رها کردی و بال و پر زدن دادی اگر این است آزادی ، مرا بی بال و پر گردان
تو کیستی که در خیالم من اینگونه به اعتماد نام خود را با تو می گویم به کنارت می نشینم و بر زانوی تو اینچنین آرام به خواب می روم
من جز برای تو نمی خواهم خودم را
تا که رسیدم بر تو از همه بیزار شدم
هر چه دارم از تو دارم ای همه دار و ندارم با تو آرومم و بی تو بیقرار بیقرارم
بعد از طلب تو در سرم نیست غیر از تو به خاطر اندرم نیست
حیف است خوابیدن وقتی زندگی بیرحمانه کوتاه است اگر در جهانی دیگر همدیگر را یافتیم این بار بگو دوستم داری یا من اول بگویم حیف است نگفتن وقتی زندگی؛ چنین کوتاه است
می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش بخدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش می برم تا ز تو دورش سازم ز تو ای جلوه امید محال می برم زنده بگورش سازم تا از این پس نکند یاد وصال
تو گفتی من به غیر از دیگرانم چنینم در وفاداری چنانم تو غیر از دیگران بودی که امروز نه می دانی نه می پرسی نشانم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را مرا گرم کن
گر تو ز ما فارغی ما به تو مستظهریم ور تو ز ما بی نیاز ما به تو امیدوار
در شبان غم تنهایی خویش عابد چشم سخنگوی توام من در این تاریکی من در این تیره شب جانفرسا زائر ظلمت گیسوی توام
تو از تمامی اتفاق های وحشتناک دنیا خطرناک تری وقتی جایت اینقدر خالیست که شب ها را پر از اضطراب می کنی