آتش گرفتم آتش گرفتم گفتم: نظر کن سر بر نکردی سر بر نکردی
گفتی به تو گر بگذرم از شوق بمیری قربان سرت بگذر و بگذار بمیرم
بگذار در آغوش تو آرام بگیرم دلچسب ترین شیوه جان باختن است این
ما به تو یکباره مقید شدیم
برای زیستن دو قلب لازم است قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوست اش بدارند قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد قلبی که بگوید، قلبی که جواب بگوید
جز من اگرت عاشق و شیداست ، بگو ور میل دلت به جانب ماست ، بگو ور هیچ مرا در دل توجاست ، بگو گر هست بگو ، نیست بگو ، راست بگو
کشش ساحل اگر هست چرا کوشش موج.. جذبه ی دیدن تو می کشد از هر طرفم
آن روزها هر وقت موهایت را باز میکردی، باد وزیدن میگرفت! این خشکسالی بی دلیل نیست؛ و جز من هیچکس دلیلش را نمیداند! باد دل باخته بود؛ و تو موهایت را کوتاه کرده ای!
بر من از خوی تو هرچند که بیداد رود چون رخ خوب تو بینم همه از یاد رود.........
جان آدمی با درد سرشته اند با درد زاده می شویم و با درد... نه تن میمیرد ماهیچه هایش از هم می گسلد رگ هایش کرم هایی گرسنه می شوند ویکدیگر را می بلعند جان اما زنده می ماند، و برای ابد درد میکشد.... چه قدر راه می رویم حرف...
خوشم همیشه به یادت اگر چه صفحه ی جانم به جز غبار ملال غم از تو یادگار ندارد
وای باران باران شیشه پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
از همه کس رمیده ام با تو در آرمیده ام
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین چه دلازارترین شد چه دلازارترین
همه ی من دچار تو شده
جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست
عشق یعنی تو زمانی که در آغوش منی
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
تو مرا آزردی که خودم کوچ کنم از شهرت تو خیالت راحت میروم از قلبت میشوم دورترین خاطره در شبهایت تو به من میخندی و به خود میگویی: باز می آید و میسوزد از این عشق ولی برنمی گردم ، نه میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد عشق...
جان به لب آمد و بوسید لب جانان را طلب بوسه ی جانان به لب آرد جان را
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین تو آه مدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه
بگفتا از دل شدی عاشق بدینسان؟ بگفت از دل تو می گویی من از جان بگفتا دل ز مهرش کِی کنی پاک ؟ بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
پیش بیا پیش بیا پیش تر تا که بگویم غم دل بیشتر دوست ترت دارم از هر چه دوست ای تو به من از خود من خویش تر دوست تر از آنکه بگویم چقدر بیشتر از بیشتر از بیشتر
گفته بودند: از دل برود هر انکه از دیده برفت... تو که همچون نفسی تو که از دیده برفتی و نرفتی از یاد...