سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
اینجا من ،بستگی دارم به تو..به حرفهایت ،آرامشت، به بودنت...اینجا اگر تو باشی ،فدایِ سرِ هرکسی که می خواهد نباشد......
حس دوست داشتن که می پیچددر وجودم,دوست دارم،آسمان را در آغوش بگیرم دوست دارم ,دنیا را برقصانم!!!نه...!!!دوست دارم در گوشَت زمزمه کنم، دوستت دارم...️...
همه چیز از یڪ اتفاق ساده شروع شد من خواستمعاشقت باشم ...️...
تنها میدانم دوست داشتنتلحظه ، لحظه ، لحظه ے زندگی امرا میسازد ، و عشقتذره ، ذره ، ذره یِ وجودم را.......
امروز ،عجیب هوایِ آغوش داشتم !می خواستم ،که گم شوم در بازوانِی ؛که می فهمد معنیِ بغضم را ...!...
باید یکی باشد...یکی که ببینیچقدر…که چقدر …برایش فرق می کنیو چقدربلد است تو راو چقدرحواسش به تو جمع استحتی ؛حتی وقتی بینتانشکرآب شده باشد !...
زمستان.️یک تو می خواهد.️یک تو که دستانش را بشودبی هیچ دلهره ای گرفت...یک تو که بشوداین خیابان های یخ زده راگرم قدم زد......
پاییز ......یک تو می خواهدیک تو که دستانش را بشودبی هیچ دلهره ای گرفت... یک تو که بشوداین خیابان های یخ زده راگرم قدم زد...️...
دلتنگی نه حرف حالی اش می شودنه نگاه ، نه گفتنِ مدامِ دوستت دارم !دلتنگی یک سکوت می خواهدیک آغوشکه بویِ عطرِ تو را تنها داشته باشدکه بدانی دور که شد ،هنوز هم آغشته باشد از بویِ تو ...دلتنگی ، امنیت می خواهد ......
من خواهانم؛خواهان تو ، دستانت ،لبانت...که نامم را صدا می زندو جانم گفتن های پی در پی لبان منکه در تمام وجودم انعکاس می یابد ..و من لبریز می شوم از بوی خوش داشتنت ...!!...
من تو را دوست دارم حرف ساده ای ست !هم گفتنش آسان است هم شنیدنشاما فهمش ،ساده ترین دشوارِ دنیاست ...️️️...
باید آنقدر دوستت بدارمکه اگر روزی خدا گفتچه چیز در دنیا را تا همیشه می خواهی ؟بی تردید بگویم :او را می خواهم خدا جان ...اصلا باید آنقدر عاشقت شومتا قصه ی لیلی و مجنون فراموش شود !و قصه یِ من و تو بر سَر زبان ها بیافتد ......
بگذار بگویمبغض که می کنی، گریه ام می گیرد. خنده ات که بگیرد،حالم از همیشه بهتر است...می بینی زندگی ام را؟به دلت بند است؛بند دلم......