آنقدر نیامدن مسافر را در گوش جاده زمزمه کردند تا در آخر در کوچه ای بن بست برای همیشه جاده از نفس افتاد.
به زنم خیانت نمیکنم ! سر اولین خیابون که رسید ، صدایی گفت : دربست ؟ - بله بفرمایید ... تقریبا تا ظهر در اختیار خانم ، هر جایی که خواستن رفتن و بعد اینکه تمام کاراشون انجام داد راننده گفت : خوب برم کجا ؟؟؟ خانم : هر جایی...
چتر را بست / مسافر خیابان/منفی صفر
تو دیر پیدا شدی یا من دیر یافتمت باکی نیست مسافر کوچکم اینک پادشاه سیاره جانم تویی...
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری سری که بود دمادم به روی دوشِ نبی سری که بر سرِ نی شد به جرم حقطلبی سرت شریفترین سجدهگاهِ باران است سرت امانتِ سنگینِ روزگاران است منم مسافر بیزاد و برگ و...
پاییز ای مسافر خاک آلوده... در دامنت چه چیز نهان داری جز برگ های مرده و خشکیده دیگر چه ثروتی به جهان داری؟
کاش هنوز دیر نشده قدر همو خوب بدونیم نکنه دیر بشه تا ابد پشیمون بمونیم کاش که این یه جمله هیچ موقع ز یادمون نره آدمی چه بد باشه چه خوب باشه مسافره
مسافرِ چشمبهراهیهای من بیگاهان از راه بخواهد رسید. ای همهی امیدها مرا به برآوردنِ این بام نیرویی دهید!
مسافرخانه ای سرراهی ام آنکه می آید و آنکه می رود مسافر است!