پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ومن چگونه بی تو نگیرد دلم؟...
از تو تصویری ست در من جاودانه جاودانه...
در همه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز تو نیست...
امیّد ِ رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم...
بخوان مرا ومخوان جز مرا که می میرم ......
آغوش تو ای دوست درِ باغِ بهشت است......
تو بخواه تا بسویت ز هوا سبک تر آیم......
چشمی به تخت و بخت ندارم مرا بس استیک صندلی برای نشستن کنار تو...
چون موریانه، بیشۀ ما را ز ریشه خوردکاری که کرد تفرقه با ما، تبر نکرد...
من زخمی از دیروزم و بیزار از امروزوز آنچه مینامند فردا، ناامیدم...
گُل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایمچراغ از خندهات گیرم که راه صبح بگشایم...
چراغ از خنده ات گیرم که راه صبح بگشایم...
از صبحِ ناب پُر شده ام در من یک جرعه آفتاب نمی نوشی ؟...
یاد تو می وزد ولی / بی خبرم ز جای تو...
تقویم را معطل پاییز کرده است/ در من مرورِ باغِ همیشه بهارِ تو...
به شب سلام!که بی تو رفیق راه من است!...
شبیه بغض نوزادی که ساعت هاست می گریدپر از حرفم کسی اما زبانم را نمی فهمد...
ز خود چگونه گریزم؟که بار خویشتنم...
چشمی به تخت و بخت ندارم مرا بس است یک صندلی برای نشستن کنار تو......
دلم هوایتو داردهوای زمزمه ات.....
شکسته باد دلمگر دل از تو بردارم...
مثل باران بهاری که نمی گوید کیبی خبر در بزن و سرزده از راه برس...
دلم مى خواست مى شددیدنت را هر شب و هر شب...
ای که همه نگاه منخورده گره به روی توتا نرود نفس ز تنپا نکشم ز کوی تو...
دل را قرار نیستمگر در کنار تو...
یادت اگر چه خاموشکِی می شود فراموش ؟نامت کتیبه ای شد بر سنگ روزگارم...
شراب چشم های تو مرا خواهد گرفت از مناگر پیمانه ای از آن به چشمانم بنوشانی...
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباستآنجا که باید دل به دریا زد همینجاست...
همه یک سو و تو یک سوچه بگویم دگر ؟...
شست باران همه ی کوچه خیابان ها راپس چرا مانده غمت بر دل بارانی من ؟...
من سراپا همه زخممتو سراپاهمه انگشت نوازش باش ......
می خواهم از این پس تمام ماجرا باشی...
شب اگر باشد ومِی باشد ومن باشم و تو به دو عالم ندهمگوشه ی تنهایی را...
دل را قرار نیست مگر در کنار تو...
امشب در هوای تو پر میزند دلم ای مهربان من ، تو کجایی ؟...
چشمم به هر کجاستتویی در مقابلم...
چه کنم دل چو هوای تو کند شب همه شب...
بی عشق زیستن را جز نیستی چه نام است ؟یعنی اگر نباشی کار دلم تمام است...
بی تو به سامان نرسم ای سر و سامان همه تو...
گرچه تو دوری از برمهمره خویش میبرمشب همه شب به بسترمیاد تو را به جای تو...
شنیده ام ز پنجرهسراغ من گرفته ایهنوز مثل قاصدکمیان کوچه پرپرم...
چشمم به هر کجاست تویی در مقابلم...
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟اینجا که ساعت و آیینه و هوابه تو معتادند...
تو بیا مست در آغوش منو دل خوش دار مستی ات با بغلتهر دو گناهش با من...
در دلم باز هوایی است که طوفانی توست...
سلیس و ساده بگویم دلم گرفته برایت...
ترسم به نامِ بوسه غارت کنم لبت را با عذرِ بی قراری ! این بهترین بهانه ......
ﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻮﺩﻧﯽ ﻫﺎ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﺵﮐﻪ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ، ﺩﻟﻢ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ!...