به جان آمد دل از ناز نگاهت!️
بهار تویی هر هنگام که بیایی...!
هیچ راهی دور نیست وقتی جهانم آغوشِ توست️
چندان به لبت بوسه زنم کز سخن افتد.
جان پیشکشت سازم اگر پیش من آئی...
بودنت الزام زندگی من است
سخت خوش است چشم تو و آن رخ گلفشان تو...
دل من گِردِ جهان گشت و نیابید مثالش...
نبودنت نام دیگر جهنم است
تک تک نَفَسهایت برایم باورِ دنیاست ...
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم...
زِ لبت نبات خیزد چو به خنده بَرگشایی!
هرچه هستی جان ما قربان تُست
میخواهمت آن قدر که اندازه ندانم... ️️️
وز پیِ دیدن او دادنِ جان کارِ من است..!
همه تو را می بینند ، اما من احساست می کنم !
در آغوشت می میرم تو قبرم را تنگ تر کن
ای من فدای شیوه چشم سیاه تو....
گره کور بزن بودنت را به سرنوشتم
چون شدم صیدتو برگیرو نگه دار مرا...
من از جهان به تو نازم که نازنین جهانى..
ای در سرم سودای تو ،جان و دلم شیدای تو..
من عاشقم و درمان این عشق تویی
جز نقشِ تو در نظر نیامد ما را ...