ما دو پیراهن بودیم بر یک بند... یکی را باد برد دیگری را باران هر روز خیس میکند...
درخت ِ نارنج پیراهنش رابا بهار گُل دوزی کرده است بازکن پنجره را نسیم اوازِ ان را منتشرمی کند
گُل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایم چراغ از خندهات گیرم که راه صبح بگشایم
دوست داشتن بعضی آدمها مثل اشتباه بستن دکمه های پیراهن است، تا به آخرش نرسی نمی فهمی که از همان اول اشتباه کرده ا
پیراهنم بوی تورا میدهد ازبس که خیالت را شبهادرآغوش دارم.
قطار رفت، و این ریل سالهاست.. پیراهن به آتش می کشد.
پیراهن تو پرچم در باد می شود دردا!سرود ملی من داد می شود . پیراهنم،حصار تنم را که می کَنی آغوشم از محاصره آزاد می شود
رشکم از پیراهن آید که در آغوش تو خسبد...
هیچ وقت بهم نمی گفت دوست دارم/ ولی همیشه همون پیراهنی را می پوشید که من براش خریده بودم با این که بهش نمیومد!!
موج رقص انگیز پیراهن چو لغزد بر تنش جان به رقص آید مرا از لغزش پیراهنش