پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
قدیمتر ها،تلویزیون ها رنگ نداشتندکانالی هم حتّی نبود که مُدام عوض کنیمسرمان گرم بود به یک و دو...کنترلی هم در کار نبود.تلفن ها به جای بی سیم و زنگهای دل خوش کُنَکسیم های فرخورده داشتند و زنگهای گوشخراش.فرشهای_لاکی_و_دستبافتآن هم چند تا دوازده متری که جانِ آدم برای جارو زدنشان با جاروهای بی برق،بالا می آمد.آدم ها ،عاشق که می شدند جان میدادند برای یک خط نامهو نگاهی ناگهان، از سوی اوئی که دل بُرده بود.هزار بار می رفتند و ...
هربار می آمد عطر نارنج های شیراز را در خانه پخش میکرد بهار باید دلبری را از او یاد می گرفتنویسنده:کتایون آتاکیشی زاده...
من میدانمکه اندوه من برابر استبا اندوه سواری که صدای سم اسبش رابا صدای خرد شدن آهسته برگهااشتباه میکندبا شب بوییکه تاریکی خود را از دست میدهدبا نارنجیکه تنها بر میز است......
درخت ِ نارنج پیراهنش رابا بهار گُل دوزی کرده است بازکن پنجره را نسیم اوازِ ان را منتشرمی کند...
دل به نارنج لبت بستم و چال گونه هاتیوسفم دیگر چرا من را به چاه انداختی؟...
دلم یک باغ پُر نارنج...دلم آرامشِ تُرد وُ لطیفِ صبحِ شالیزار...دلم صبحیسلامیبوسهایعشقینسیمیعطرِ لبخندینوایِ دلکشِ تار و کمانچهاز مسیری دورتر حتی؛دلم شعری سراسر دوستت دارم،دلم دشتی پُر از آویشن و گل پونهمی خواهد...!...
نگرانمپاییز داردبه نارنج ها می رسداگر نیاییتمام باغدق می کند......
* بهار به بهار/ در معبر اردیبهشت/ سراغت را از بنفشههای وحشی گرفتم/ و میان شکوفههای نارنج/ در جستجویت بودم/ در پاییز یافتمت/ تنها شکوفه ی جهان/ که در پاییز روییدی...