متن پیروز پورهادی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پیروز پورهادی
مادر...
مادرم ای خاک پایت سرمه چشمان من
مهر تو پاینده باد و عشق تو درمان من
1401/03/24
پیروز پورهادی
دریا کجایی
میزنم بوسه به روی ساحلت
دریا کجایی ؟
شایدم ... امشب برای خاطری یا بوسه ای یک دم بیایی
1401/03/25
پیروز پورهادی
منتظر...
در عطشت سوختم عشق برافروختم
رفتی با رفتنت دیده به در دوختم
منتظرت مانده ام خسته و درمانده ام
آتش عشق تو را بس که به در دوختم
در نفسم آتشیست بر لب من خاطره
آن لب شیرین تو، در نظر اندوختم
زود بیا تا نفس مانده به کام...
زیباروی در باغ
سبزه ام
چون برگ سبزی من نگاهت میکنم
شاخه ای یا که گلی
من هم صدایت میکنم
دامنم سبز و نگاهم سبز
عشق را...
در گیسوانت چون گلی
من هم فدایت میکنم
1401/03/22
پیروز پورهادی
تشنه
بر سنگ مزارم بنویسید...
ما تشنه عشقیم و آرام نگیریم
ما تشنه دردیم و درمان نگیریم
یکروز ازل مانده به مرگم نظری کن
چون عاشق دردیم و آرام نگیریم...
1401/03/21
پیروز پورهادی
دلربایی
دلربایی میکند امواج دریا
بوسه میگیرد ز ساحل
هدیه آوردست دریا...
عشق را در سینه جاری میکند
امواج دریا...
1401/03/16
پیروز پورهادی
بیست
کودکم را میکنم بیدار
امتحان دارد
باد...میخواند کتابش را
نمره اش را
بیست می آرد...
1401/03/05
پیروز پورهادی
چه نوشتی...
پروین من، تو خوشه دریای عشقی
در ساحل این آسمانت چه سرشتی؟
عمریست مارا در نگاهت غرق کردی
در دب اکبر اصغرت، تو چه نوشتی؟
هرشب برای چیدنت، ماه و ستاره
من چیده ام! پس تو برایم چه نوشتی؟؟
رنجور خاطر گشته ایم از عشق محروم
تو آدمی...
چه نوشتی...
پروین من، تو خوشه دریای عشقی
در ساحل این آسمانت چه سرشتی ؟
عمریست مارا در نگاهت غرق کردی
در دب اکبر اصغر ت، تو چه نوشتی ؟
هرشب برای چیدنت، ماه و ستاره
من چیده ام ! پس تو برایم چه نوشتی ؟؟
رنجور خاطر گشته ایم...
لحظه شادی
کاش قفل می شد زندگی در این بهار عشق!
کاش ثابت بود لحظه دیدار عشق
کاش دریا می خروشم از برای دوست
کاش عالم می نوشتم از برای عشق
کاش شعری می سرودم از برای دوست
کاش آغوش می گرفتم ازبرای عشق
کاش قفل می شد زندگی در...
مرغ گرانی
گذر کردم زه بازار گرانی
دیدم آنجا مردمی ،ورد زبانی
صف بستن روی مرغی
بهر نانی در گرانی
روغنی را سرخ کردن
میگذارند تنگ نانی
کودکی را پخت کردن
زیر آفتاب!
آن چنانی!
موج دریا ناگهانی
آمد از روی گرانی
ولوله آمد از آن سو
آه و ناله...
لبخند تو عشقیست که شکوفه میزند بر لبان من...
بنام پیام آور شادی که دستان پر از شادیش را به دروازه عشق می یابد تا دری بگشاید و بنام آنکه وجودم ز وجودش سیراب ولی همچون تشنه ای بی تاب هستم سلام...
سرنوشت
یاد آن روزی که آزادی تامی داشتم
در پی آینده هی، هی، گام بر می داشتم
فکر های داشتم در پیش خود
شاید آن روزی که خود، دانه ای می کاشتم
گرچه حالا مانده ام در زیر گل
لای این گل من خزانی داشتم...
روزگاریست...
که در کنج دلت خانه زدم
خانه ام چوبی با باغچه ای کوچک و باریک و دراز
که درونش گل یاس، گل شب بو، گل عشق
همه در پهلوی هم ریشه زده ست
بامش از کاه و گل است
تنه اش
چوب سپید دار قشنگ
آسمانش ابری
بوی باران...
رنگین کمان
نمیدانم! چرا امشب دلم تنگه
برای دیدن عشقم شب و روزش یک رنگه
مگر رنگین کمان عشق تو سنگه
که بعد از لحظه ای باران
نمی آید،بی رنگه
اگر عاشق نبودم من، نمی گفتم...
نمی دانی دلم تنگه
همش هی با خودم میگم که شاید او دلش تنگه...
ستایش
میخندی و میخندم و خندان صدایت میکنم
خندان بسوی من نگاه، خندان نگاهت میکنم
خندان تویی، مستان منم، افسار سرگردان منم
میییرقصی و می رقصم و رقصان نگاهت میکنم
تو آفتاب عالمی،خورشید عالم تاب تو، مهتاب تو، شب تاب تو، من آدمی روی زمین
میییگردی و می گردم و...
ما که دل و دیده گرو داشتیم
عشق فرا سوی زمان کاشتیم...