پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
شعری به جان نشسته و اشکی به دیده ام دل رمیده و دردی کشیده ام در مدح عاشقی تو شعری سروده ام عالم اگر غزل بشود من قصیده ام...
ستایشمیخندی و میخندم و خندان صدایت میکنم خندان بسوی من نگاه، خندان نگاهت میکنمخندان تویی، مستان منم، افسار سرگردان منم میییرقصی و می رقصم و رقصان نگاهت میکنم تو آفتاب عالمی،خورشید عالم تاب تو، مهتاب تو، شب تاب تو، من آدمی روی زمینمیییگردی و می گردم و گردان فدایت میکنمطوفان تویی، دریا تویی، صحرا تویی، خاشاک من میییرقصی و می رقصم و رقصان رهایت میکنممن عالمی آراستهدیوانه و ناخواسته با چشم نابینای خود هر دم نگاهت میکنم... ...
آرزوهای کودکی ام را به یاد میاورم چه دنیای کوچک و دل انگیزی با آن آرزوهایم برای خود می ساختم، با بزرگتر شدن جسم و خطاب بزرگ شدی دختر تمام آن دنیا به یکباره فرو ریخت و ناخواسته به سرزمین دورنگی ها پا نهادم که رنگی از زیبایی و یک رنگی در آن نیست.بار الها: دنیای بزرگ شدن کودکان را رنگ زیبای همدلی بپاش تا با همان قلب کودکانه در دنیای بزرگانه؛ تو مهربان خدایم را ستایش کنند. (باران)...
بدیِ آدم هایی که میروند این است که فکر می کنند بعد از رفتنشان زمین از حرکت می ایستد، خورشید دیگر نمی تابد.فکر می کنند ما قلبمان را از سینه در می آوریم و روی طاقچه می گذاریم تا برای همیشه خاک بخورد.آن هایی که می روندفکر می کنند تا ابد حسرت ماندنشان و اینکه دیگری را به عشق ما ترجیح دادند را میخوریم و سعی می کنیم برای دلمان بهانه و دلیل بیاوریم تا رفتنشان را به دلمان حالی کنیم.اما اشتباه همه ی آن هایی که می روند همین است...این است که فکر می ...
یا نورنور شدی تا ظلمت از دل های اسیر خاک برگیریعشق شدی تا سردی از دل های پژمرده ؛ بازستانیجااان شدی تا جسم های خسته مان را ؛ امان باشیمهر شدی تا ماه بی نور نماندعدل شدی ؛ تا ظلم از حفره ی دل ددمنشان رخت بربنددستوده شدی تا ستایش از نامت ؛ به بندگی رسدپیامبر شدی تا راه از بیراهه ؛ جدا گرددانسان کامل شدی تا ؛ خدا به خود ؛ تبارک الله گویدبا من بگو ای اسوه ی نیکی های بی شمار ! ؛چگونه تورا نشناختند ؛ آنان که گاهی ؛از سر بی شرمی یا...
می دانم زشت هستم. اما جنایت اصلی زشت بودن من نیست؛ بلکه داشتن همان احساس شکننده، همان ظرافت روحی است که یک آدم زیبارو دارد و هر لحظه مورد ستایش قرار می گرد و روحش آرام می گیرد ومن طغیان زده و موجی خروشان رها می شوم.آیا در آسمان ها عدالتی می بینید؟...
باور کردنِ تحسین های دیگران میتواند از ما یک متجاوز بالقوه بسازد.مخاطب داشتن و قدرت تاثیرگذاری در هر شرایطی تحسین و تخریب به همراه خود خواهد آورد. وقتی در جایگاه تاثیرگذاری قرار میگیریم، همیشه افرادی وجود دارند که موقعیت، استعداد و قدرت ما را تحسین میکنند.به نظرم تحسین کردنِ آدمهایی که قدرتمندند ایرادی ندارد.تحسین به ذاتِ خود مشکلی ندارد.حقیقت ظریفی که فردی که مورد تحسین قرار میگیرد باید به آن اگاه شود این است که کسی که تحسین را باور ک...
نگذار هرکس از راه رسید با ساز دلت«تمرین نوازندگی کند» دل توقداست دارد دل تو حرمت دارد اگرکهساز دلت را به هرکس بسپاری روحتمی رنجد و ناکوک می زندتجربه نشون داده تو هر طور باشی،مردم طور دیگه ای فکر می کنند.پس خودت باشدنیا اصالت را ستایش می کند......
میخواهم ؛ڪمی در فنجانت شعر بریزم بنوش و عاشق تر شو بهانہ نڪَیر دوستم بدارمن در معبد چشم هایتعشق را ستایش میڪنم هر روز ..!!...
آنقدر زیبایی که به تنهایی از عهده یدوست داشتنت بر نمی آیم ..در من هزاران من استکه لحظه لحظه قیام می کنند برای ستایش تو ......
تنِ تو معبدِ ستایشِمَن است...
دی به دین روزدی به دین به روز بیست و سوم هر ماه در گاهشماری ایران باستان گفته میشود. در گاهشماری ایران باستان غیر از روز اول هر ماه که هرمزد روز نامیده میشود، سه روز دیگر به نام اهورامزدا است که بهصورت دی آمده و برای باز شناختن هر یک از این سه روز به نام روز بعد الحاق شده و دی به آذر (روز هشتم)، دی به مهر (روز پانزدهم) و دی به دین (روز بیست و سوم) گفته میشود. دی یکی از نامهای اهورامزداست و در اوستا به صورت دَثوش یا دَدوش یا دَذوه صفت و ب...
در من هزاران من است که لحظه لحظه قیام می کنند برای ستایش تو.....
انسانفقط هنگامی خوش قلب است ؛که بتواند برای تأمین سعادت دیگران عملاً اقدام کند، نه اینکه فقط برای دیگران «آرزوی» خوشبختی کند.مردم وقتی آرزو می کنند که کسی به سعادت برسد، خود را به این عنوان که دارای قلب رئوفى اندستایش مى کنند. اما در این مورد فقط کسی دارای قلب رئوف است که «عملاً» قدمی بردارد !!...
من برم هیشکی تنها نمیشهبغضی ابری برام وا نمیشهطفلکی مادرم بعد من حتما افسرده میشهکاش میشد اینو لااقل بدونیموندم اینجا که تنها نمونیعاشقم واقعا نه از این عشقای یک قرونیزندگی عین دریای بی آب منهمش راه میرم بی تو تو خوابمثل یک کوری ام که عصاشو دادهبه دست یک کرم شب تاب...