اتوبوسی آمده از تهران یکی از صندلی هایش خالی است قطاری می رود از تبریز یکی از کوپه هایش خالی است سینماهای شیراز پر از تماشاچی است که حتما ردیفی ار آن خالی است انگار یک نفر هست که اصلا نیست انگار عده ای هستند که نمی آیند شاید،کسی در...
زمین، عروس شد و آسمان به حرف آمد چه شادباشی از این خوبتر که برف آمد؟
عشقی دارم پاکتر از آب زلال این باختن عشق مرا هست حلال عشق دگران بگردد از حال به حال عشق من و معشوق مرا نیست زوال
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی ز کدام باده ساقی به من خراب دادی ؟
تویی بهانه ی آن ابرها که می گریند بیا که صاف شود این هوای بارانی
عشقی که رفته رفته جنون آورد چه سود ؟! دیوانه گشتن از نگه اولین خوش است
تا نسوزد عقل من در عشق تو در عشق تو غافلم نی عاقلم باری بیا رویی نما
حالت چقدر خوب مى شود یکى پیدا شود جنسش خالص باشد بگوید هستم از آن بودنهایى که هیچ وقت تمام نمى شود تو هم بگویى بزرگترین لذت دنیاست کسى که دوست داشتن را در کنار ماندن بلد باشد
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا نازنینا ما...
می بارم چشمانی کو که تو را ببینم دهانی که تو را بخوانم گوشی که تو را بشنوم بارانم می بارم کورمال، کورمال در کنارت.
تمامی الفاظ جهان را دراختیار داشتیم ، و آن نگفتیم که به کار آید چرا که تنها یک سخن یک سخن در میانه نبود آزادی ما نگفتیم ! تو تصویرش کن….........
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت بازآید و برهاندم از بند ملامت خاک ره آن یار سفرکرده بیارید تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
چشمانت را با تیتر بزرگ و سیاه می نویسم دلت را با رویای نازک گونه هایت را با ترام برجسته می کنم پیشانیت آرایش صفحه است می بوسمت ....... بی آنکه لبانت را سانسور کنم
دل ما هر چه کشید از تو کشید هرچه از هر که شنید از تو شنید گر سیاه است شب و روز دلم باید از چشم تو، از چشم تو دید غنچه از راز تو بو برد، شکُفت گل گریبان به هوای تو درید موج اگر دعوی دریا دارد گردن...
قاصدک ! شعر مرا از بر کن.. برو آن گوشه ی باغ.. سمت آن نرگس مست... و بخوان در گوشش... و بگو باور کن... یک نفر یاد تو را... دمی از دل نبرد...
خانه بر دوشتر از ابر بهاران بودم لنگر درد تو، چون کوه گران کرد مرا
زنان وقتی عاشقمان هستند، حتی بدترین اشتباهاتمان را هم میبخشند. اما ! وقتی عشقی در میان نباشد، هیچ اعتباری به ما نمیدهند. حتی ! به ویژگیهای خوبمان
فکرش را بکن... همه ى پزشکان بوسیدنِ یار را بوییدنِ یار را تجویز میکردند... آخ که بیمارى،عجیب میچسبید...
بودَت یک جور... نبودَت یک جور... با تو تمامِ بلاتکلیفیها را تجربه کردم!
گویا جمعه هم نتوانست... تو را به من برساند...... باید دست به دامان... روزی دیگر بشوم
وقتی حوا سیب ممنوعه رو چید ،گناه به وجود نیومد ؛ اون روز یه قدرت باشکوه متولد شد که بهش میگن : نافرمانی
منم کاهی که با آهی، بلرزد دامن صبرم تویی سنگ و به طوفان ها شکیبایی شکیبایی.....
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم ولی افسوس و صد افسوس زابر تیره برقی جست که قاصد را میان ره بسوزانید... کنون وامانده از هر جا دگر با خود کنم نجوا یکی را دوست می دارم...
دزدی در خانه فقیری می جست فقیر از خواب بیدار شد و گفت: ای مرد آنچه تو در تاریکی می جویی، ما در روز روشن می جوییم و نمی یابیم