پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بغض گلوگیری ست جمعهتا خفه نکنددست برنمی دارد.....
امانت داریبلدی؟؟می خواهمدلبسپارم!!...
نام دیگر توجادوگر قرن استوقتی اینگونه مراغیب می کنیدر آغوشت......
دلم برایزمستان میسوزدوقتی نگاهتپاییزم رابهار میکند!!...
خطچشمکشیدهشده اتتمرینالفبامیکندبامن......
من جامانده از توامبا لب هایی بی بوسهکه هرروز پوستشان را میخورم...
تخته می کنمدر خانه ای را کهدیگر روی ماه تو رانخواهد دید!!...
دیوانهشدنکماستمنجانمیدهمبراییکجانمگفتنت...
بغضگلوگیری ستجمعهتاخفهنکنددستبرنمی دارد...
دوره گرد فصل های اندامت شده امپاییز به پاییز شعر میبافم از دامن گلدارت...
امانت داری بلدی؟؟می خواهمدلبسپارم...
نام دیگر توجادوگر قرن استوقتی اینگونه مرا ..غیب می کنی در آغوشت!!...
بعد توقلمبی حیاشدهاستهیمی رقصدوآمدنترامی نویسد...
سبک شعرهایم کوتاه است ولیقربان آن موی بلند و چشم سیاهت جانا......
در تابستان جا مانده ام لبخندی بزن و هدیه کن پاییز را .....
فصل بیقراری ابرها رسید گل نازمنیستی و باران پر میکند جای خالی ات را...
در تابستان جا مانده املبخندی بزن و...هدیه کن پاییز را !...