تو در خیالم رقصیدی و تمام کافه های شهر تخته شدند
پائیز همینکه مرا زائید برگ هایش ریخت
من همیشه کم داشته ام! یکے شبیه تو را
به امتداد هر دستت قامتی افتاده آب شرمنده شد از مشک چال گونه هایت عباس
حس خوبیست کنار تو بودن گویا شبنمے بر لبم مے بارد
مرد که باشی می فهمی گاهی فقط دو حرف تمام دنیایت می شود زن
آرزوهاےت که جاے خود دارد تو به من یک رسیدن بدهکاری
تو تنها ترینی میان این دو سینه ی من
بیچاره مادربزرگ یک کاسه آش نذری آورده بود اما یک نسل عاشق را زائید
زن ها رو بهتر از خودشان می شناسم همینکه عطر میرنی دلواپس می شوند
چقدر غمگینی تو درست مثل زنی که درد، آبستن است و اشک فارغ می شود
باز شب آمد و دلتنگے و ماه از چشمان تو چهارده خواهد شد.
تو ناز مے کنے و چال گونه هاےت از شعرهاے من زیباتر مے شوند.
چشم در مقابل چشم لب در مقابل لب چه مراعات نظیریست دوست داشتن تو
درست شبیه مونالیزا آرام مرموز پر حرف تو دوست داشتنے ترین راز جهانمے