امروز رفته بودم خون اهدا کنم انقدر پرستاراش خوشگل و مهربون بودن که میخوام برم جفت کلیه هامم اهدا کنم گفتم قلبمو بردارید گفتن نه میمیری اسکول
چرت میزند بیداری سنگسارِ وجدانست، خون پاشیده بر زمین آسمان اشک ریزانست.
امروز بیش از هر وقت دیگر زندهام و نفسی که خون مرا تازه میکند تویی !
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من بنگر این نقشِ به خون شسته، نگارا تو بمان
حل شدی در خون بیرنگم شبیه حبّه قند سخت و سنگین، مثل فرمول ریاضی نیستی!
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست همه دریا از آن ما کن ای دوست دلم دریا شد و دادم به دستت مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
پاک نمی شود خونی که پاک است. دست ات را به گردن دستمال نینداز
امروز در رگ هایم... خون تو جاری ست... جریانی لطیف... ساده و ابدی...
بهار آیینه یاد تو باشد گل خورشید همزاد تو باشد به هر دشتی که سرخ از خون مردی است طنین سبز فریاد تو باشد
یکی یکی هرس شد/ انار/ لب وگونههای سایه خون
پاک نمیشود خونی که پاک است دست ات را به گردن دستمال نیانداز
دلم خون شد از این افسرده پاییز/ از این افسرده پاییز غم انگیز/ غروبی سخت محنت بار دارد/ همه درد است و با دل کار دارد