ما یک شراب کهنه بدهکار دلبریم گرگیم و سال هاست کسی را نمی دریم
خانم آن نیست که جانانه و دلبر باشد... خانم آنست که باب دل شوهر باشد...
لطف کن پیش من از دلبر و معشوق نگو پیش یک آدم معلول نباید بدَوی
تو دلبر و دلخواه منی
دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمت هجران روی تو، دل ما را مذاب کرد
میشود بین دو دستت یک بغل،جا واکنی؟ غیر من،هر دلبری را تا ابد حاشا کنی
مرا تا دل بود دلبر تو باشی
موی فر داری شما و دلربایی میکنی دلبر مو فرفری در دل خدایی میکنی...
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی !
نازت ای دلبر خوش چهره کشیدن دارد
هر کسی یک دلبر جانانه دارد من تو را ...
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
دیده را فایده آن است که دلبر بیند ور نبیند چه بود فایده بینایی را
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمیدانم
ای دلبر عیسی نفس ترسایی خواهم به برم شبی تو بی ترس آیی گه خشک کنی به آستین چشم ترم گه بر لب خشک من لبِ تر سایی
دلبر آمد پیِ تعمیر دل ویرانم لیکن آن وقت که این خانه ز تعمیر افتاد...
دلبری با دلبری دل از کفم دزدید و رفت هرچه کردم ناله از دل , سنگدل نشنید و رفت
هر کسی یک دلبر جانانه دارد من تورا ...
دلبر منی تو
خلاصه که چشمای دلبر قشنگ ترین سیاهی سرنوشتم بود
هر جا باشی قلبم پیشته ها دلبر
وی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است
هیچ کس کاش نباشد نگهش بر راهی چشم بر در بُوَد و دلبر او دیر کند .
حضرت یار حضرت دلبر معشوقا پی قرار شما بودن خوب است...