یکشنبه , ۱۵ مهر ۱۴۰۳
بهار میگذرد، خیز و دست دلبر گیر...
عشق منمن یه دونه دل دارماونم همه اش گیرتوعه...
فصل تنهایی من کاش به آخر برسد دل دور از وطنم باز به دلبر برسد...
تو که نمیدانیدر خیال تو پیچیدن عجب هوایی دارد......
دلبری می خواهم از جنس وفا و معرفتآنکه من ، دلبر تصور کردمش ، دلبرنماست...
مثل تاجی به سرم مینهمت دلبر جان تو بلایی و چه زیبا به سرم می آیی...
دلبر آمد پی تعمیر دل ویرانم لیکن آن وقت که این خانه ز تعمیر افتاد...
ما را بهشت نقد، تماشای دلبرست...
الهی که من ٺصدّقِ برقِ نڱاهِ جذّابٺ بشم دلبر...
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن...
مرحبا همت قومی که چو دلبر گیرندبه جز از دلبر خود از همه دل بر گیرند...
چه دلبری که ندانی طریق دلداری؟...
مستی ده و هستی ده ای غمزه خمارهتو دلبر و استادی ما عاشق و این کاره...
دلبر و یار من تویی رونق کار من توییباغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من...
چشم خود ای دل ز دلبر تا توانی برمگیر گر ز تو گیرد کناره ور تو را گیرد کنار...
دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟...
دل فدای تو چون تویی دلبرجان نثار تو چون تویی جانان...
دلم را جز تو کس دلبر نباشدبه جز شور توام در سر نباشد...
تیری به خطا هم نزدی،هر چه زدی خورد یک دنده تر از دشمنی،ای دلبر لجباز...
عشق تو کافیست! عاشق در کنار بودنت.دلبرِ زیبایِ بازیگوش می خواهد چکار؟...
ای من به فدای اون همه ناز نگاهت دلبر...
کاش همه چی قدِ خنده هایِ تو خوشگل بود دلبر...
پُر شده از دلبران دنیا، ولیآن که می خواهد دلم، انگار نیست.....
ما یک شراب کهنه بدهکار دلبریمگرگیم و سال هاست کسی را نمی دریم...
خانم آن نیست کهجانانه و دلبر باشد... خانم آنست که باب دلشوهر باشد......
لطف کن پیش من از دلبر و معشوق نگوپیش یک آدم معلول نباید بدَوی...
تو دلبر و دلخواه منی...
دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمتهجران روی تو، دل ما را مذاب کرد...
میشود بین دو دستت یک بغل،جا واکنی؟غیر من،هر دلبری را تا ابد حاشا کنی...
مرا تا دل بود دلبر تو باشی...
موی فر داری شماو دلربایی میکنیدلبر مو فرفریدر دل خدایی میکنی......
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی !...
نازت ای دلبر خوش چهره کشیدن دارد...
هر کسی یک دلبر جانانه داردمن تو را ......
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی...
دیده را فایده آن است که دلبر بیندور نبیند چه بود فایده بینایی را...
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمیدانم...
ای دلبر عیسی نفس ترساییخواهم به برم شبی تو بی ترس آییگه خشک کنی به آستین چشم ترمگه بر لب خشک من لبِ تر سایی...
دلبر آمد پیِ تعمیر دل ویرانملیکن آن وقت که این خانه ز تعمیر افتاد......
دلبری با دلبری دل از کفم دزدید و رفتهرچه کردم ناله از دل , سنگدل نشنید و رفت...
هر کسی یک دلبر جانانه دارد من تورا ......
دلبر منی تو...
خلاصه که چشمای دلبر قشنگ ترین سیاهی سرنوشتم بود...
هر جا باشی قلبم پیشته ها دلبر...
وی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده استدلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است...
هیچ کس کاش نباشد نگهش بر راهیچشم بر در بُوَد و دلبر او دیر کند ....
حضرت یارحضرت دلبرمعشوقاپی قرار شما بودنخوب است......
تو همان دلبر معروف دلم باشمنم آن دلداده مجنون و پریشان...
بر آنم گر تو باز آییکه در پایت کنم جانی......
نمی خواهم بگیرماختیار از دست تو اماتو بایددلبر زیبای بی همتای من باشی...