چیزی جز عطر تو نیست در هوا؛ پاییز هی تازه می شود عشق هی رنگ می گیرد
نسخه نوشت خدا؛ پاییز برای عاشقی صبح، ظهر و تمام شب
مسیر بادها را گیسوان تو تعیین می کند؛ ابرهای بارانی در راهند!
هی جا می گذاری مرا در این دلتنگی نابهنگام
می گویی سلام و تمام ترانه های عاشقانه جهان در من جاری می شود
دوستت دارم این تعارف نیست زندگی من است
والشمس وضحیها والقمر اذا تلیها که دلتنگ توام
طلوع آفتاب در نیمه شبان؛ چشم هایت
از خواب من گذشته ای به آرامیِ قویی در دریاچه ی پاییزی
توی دلت آفتابی است که همیشه این ابرهای غمگین را کنار می زند
نیمه شب ِ گیسوانت کنار می رود؛ ماه ِ تمام
دوباره بوی شب بوها بلند شده یا تو از این حوالی گذشته ای؟!
من ادامه ی بیداری توام یا تو ادامه ی خواب من؟
این کوچه، عصرها عطر تو را می گیرد با چادری در باد
آغوش که بگشایی عشق امان نخواهد داشت؛ اذا وقعت الواقعه
لیلی نام دیگر پاییز است زیباست عاشق می کند و می کشد!
خاورمیانه را آفرید از روی چشم های شرقی ات؛ پرآشوب، رنجور، خسته، زیبا
ای تنها گریاننده و ای تنها خنداننده، به حال خوشت؛ ما را خوش بگریان و خوش بخندان!
نام مرا بگذار باد بگذار به بوی تو آرام بگیرم