چشم تو خواب می رود یا که تو ناز می کنی؟
جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید دل به جان آمد و او بر سر نازست هنوز
تا تو با ناز نخندی چه کسی خواهد دید ؟ سی و دو دانه ی برفی که درخشان باشد
سر ذوق آمدم از خنده ی تو،باز بخند بی تفاوت به جهان باش و فقط ناز بخند
هزار دیده به روی تو ناظرند و تو خود نظر به روی کسی بر نمی کنی از ناز
دختر حوای آدم ناز کمتر کن بگو: دوست دارم با تو باشم همنشین و هم کلام
دلبرا یک بوسه دادی این قدر نازت ز چیست؟ گر پشیمان گشته ای بگذار در جایش نهم..!
این غزل ها به خدا مفت نمی ارزیدند اگر این دختر و این عشوه و این ناز نبود!
میخرم ناز تو این ناز خریدن دارد دل سپردن به تو از خویش بریدن دارد
چشمان تو بازارچه ی نازفروشی است... یک عالمه دل پیش تو سرگرم خرید است
تو ناز مے کنے و چال گونه هاےت از شعرهاے من زیباتر مے شوند.
خداوند ناز خود را در دختر تجلى کرد اى نازترین ناز خدا روزت مبارک.
خوشا آن شب ها که که تا آغوش من پرواز می کردی برایت شعر می خواندم ، برایم ناز می کردی .
خوش آن شب ها که تا آغوش من پرواز می کردی برایت شعر می خواندم، برایم ناز می کردی
زن یعنی عشق یعنی ناز...
من به دنبال خدایی، هستم که مرا با همه دیوانگی ام ناز کند