پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بانوی اساطیری!کجای قصه ی بی چترمگم شده ایکه هیچگاه به چشم نمی خوری ؟ ...«آرمان پرناک»...
به بلوغ یک رود خیره ایو به تنِ نازکِ بچه ماهی هانوک می زنی...انگار تو همان مرغابی وحشیِگم شده ای کهصورت آسمان را با این همه اَخم می خندانیتو را ای پرنده یِ سفیدبالماز دور می بوسمبوسه ای که می دانم هرگز به تو نخواهد رسید...رؤیا سامانی۱۴۰۲/۳/۳۰...
مادر مادر مادر یک شب دیگر تو بیا و در کنارم باشمادر مادر امشب بار دیگر تو بیا و بر سر بالینم باشکودکم بی تابم به دنبال تو می آیم گم شده در راهمسردم شده میلرزم دنبال تو میگردم برگرد برویم باهم...
سپید گم شده است و سیاه گم شده استپیاده باز به دنبال شاه گم شده استمسیرِ رفته، از آغاز رو به بن بست استدروغ گفته اگر گفته راه گم شده استمسافری که در آن ایست گاه منتظر استمسافری که در این ایست گاه گم شده استهوای ماهی ی دلتنگ را نداشت کسیشبی که از وسطِ برکه ماه گم شده استجهان که در پی یک اشتباه پیدا شدچه غم که در پی یک اشتباه گم شده است...
گم شدهسپید گم شده است و سیاه گم شده استپیاده باز به دنبال شاه گم شده استمسیرِ رفته، از آغاز رو به بن بست استدروغ گفته اگر گفته راه گم شده استمسافری که در آن ایست گاه منتظر استمسافری که در این ایست گاه گم شده استهوای ماهیی دلتنگ را نداشت کسیشبی که از وسطِ برکه ماه گم شده استجهان که در پی یک اشتباه پیدا شدچه غم که در پی یک اشتباه گم شده است...برای امتِ بی چاره اش چه خواهد گفتپیمبری که در اعماقِ چاه گم شده اس...
گم شده ایمیان مه...میان ابر...نمی دانممیان کدامین قطره ی بارانبیابمت....