برف میبارد و همه خوشحالند و من غمگین... دارد رد پاهایت را می پوشاند برف!
شهر را برف و بوران برده است اما مرا چشم های تو
با برگ ها نیامدی با برف ها بیا...
بین من و تو هنوز... یه ریز برف میاد... به دیدنم که میای،لباس گرم بپوش
نیامدی... زمستان شد! زمستان ماند! نبودنت طولانی ترین فصل است
من سرما زده را گرم در آغوش بگیر به هوای بغلت بود که سرما خوردم
سرزده باش مثل برف ذوق مرگم کن با آمدنت
من به تو دلگرمم با اینکه برف میاد...
گرمای آغوش تو برای زمستان من بس است
باران یا برف...چه فرقی می کند؟ تو که باشی ،هوا که هیچ زندگی خوب است
زمستون و روزای برفیش برام سرد نیستن تا وقتی که خاطرات گرمت همرامه...
این زمستونم به یاد تو می مونم برف و بارونم به یاد تو می مونم
مهربانی مثل برف است هرچه را میپوشاند زیبا میکند… مهربان باشیم
دلم سکوت کرد ، ولی حرف داشت یک روز سرزده بیا،شبیه برف باش
کاش روزی برف می آمد که ما آدم نمایان دور از جان بشر!یک آدم برفی بسازیم
برف را دوست ندارم وقتی کرمانشاه اینقدر سرد است.
برف هم دلیل عاشقانه ای ست برای سفر به آغوشت. عشق راهش را پیدا می کند.
نباشی من هیچ حسی به روز برفی ندارم
خدا زیباست این را در دانه دانه های برف می بینم
یخ زدم در بارش این برف و کولاک زمان از زمستانی که دارم در بهار خویشتن
دلگیرم از کسی که مرا غرق خودش کرد اما نجاتم نداد…
شایدم چشم ما سوراخه که ازش میوفتید
با مانع یا بی مانع میخواهمت و کوتاه نمی آیم
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی !