می روم تنها و بی نام...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار عزیز حسینی
- می روم تنها و بی نام...
میروم تنها و بینام و نشان
سوی شبهای پر از داغ و فغان
میگذارم پشت سر این شهر را
با نگاهی سرد، با قلبی گران
میروم خاموش، چون شعری نگفت
در گلو ماندهست فریادی نهفت
با من است اندوهِ تلخِ سالها
با من است این بغضِ بیصبر و شگفت
نه امیدی، نه چراغی در دلم
نه صدایی جز سکوت منزلم
میروم، شاید که پیدا بشوم
در خودم، در اشکها، در حاصلِ غم
میروم با ردّ پایی گنگ و دور
بر تن شب، بر دل این راه کور
باد میپیچد به گرد خاطرم
برگریزان است بغضم در عبور
میروم از کوچههای بیکسی
از نگاه سرد و دست بیکسی
در دل هر پنجره، یک چشم کور
در دل هر خنده، زخمِ دلخراش
قصهام را باد خواهد برد باز
در سکوت سنگها، بیهیچ راز
رد شدم از خاطرت چون رهگذر
بیخداحافظ، بدون هیچ آواز
تفسیر با هوش مصنوعی
شعر، حکایت رنج و تنهایی گوینده است که بیامید و بیهویت، شهری سرد و بیرحم را ترک میکند. غم و اندوه سالها، او را در سکوت و انزوا فرو برده و به دنبال یافتن خود در عمق رنجش است. خاطرات تلخ و نگاههای بیمهری، او را به سفری بیبازگشت میکشانند، بیآنکه ردپایی از خود به جا بگذارد.