دل برید از خنده های سرد...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- دل برید از خنده های سرد...
دل برید از خندههای سرد و شبهای دوتا
ماه را گم کرد در آیینه، آبِ ماجرا
باد آمد، پرده از راز سحرگاهی کشید
سایه لرزید از طلسمی مانده در نقش صبا
خشت بر خشتش نچیدم خانهای بر باد و خاک
هر چه شد، از عشق شد، افتاد اگر، باشد، خطا
مرغِ دریا، بالخسته، موج را تعبیر کرد
پرتو انداخت از آنسو شعلهای آشنا
چشم بستم، شاید آغازم شود دیدن شبی
لیک خود گم شد مسیرم در سکوتِ ابتدا
خونِ دل را با سکوتِ تلخِ شب معنا نکرد
چنگ زد بر زخمهای بیچشم، بیلب، بیصدا
برق زد در خاطرم تصویری از خاموشیام
دست دیروزم نمیگیرد دگر فردا مرا
کوه بودم، ریخت بر دوشم هجوم اضطراب
ریشهام خشکید در خواب درختانِ نوا
نیست در آیینهی من آنکه میپنداشتم
با سرابم همنشین شد اشک و باده، بیدعا
سوختم بیآنکه خاکستر بماند از دلم
سایهای افتادهام بر کوچههای بیوفا