باز شب با سایه اش افتاد...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- باز شب با سایه اش افتاد...
باز شب با سایهاش افتاد بر دیوارِ دل
ماه لرزید و شکست از نورِ بیدیدارِ دل
باد میزد بوسه بر خاکِ قدمهای غریب
کوچه خاموش و صدا گم در دلِ تکرارِ دل
شمعِ بیرویا فرو ریخت در آیینهساز
روشنی کمرنگ شد در وهمِ شب، بیدارِ دل
زخمخورده، بیصدا، ماندم میانِ ردّ تو
ردّ پایت ریخت بر خونابهی بسیارِ دل
چشمِ من خوابش نبرد از هقهقِ ناگفتنی
نقشبندِ قصه شد اشکِ شبانگارِ دل
هر چه در من بود، سوخت از آتشی بیسرگذشت
خاک شد فانوسِ من در شعلهی تبدارِ دل
سایهها با من نشستند و نگفتند از تو هیچ
حرفها پنهان شدند از واژهی سربارِ دل
عشق، چون مهری قدیمی روی جلدی تار شد
مانده تنها نام تو در دفترِ بیکارِ دل
در سکوتی ماندهام، چون برگ در پایانِ باد
نالهای افتاده در گوشِ غمآثارِ دل
کوچهها پر بود از من، بیصدایی، بیکسی
رفتم و چیزی نماند، جز خاطراتِ خارِ دل
مهدی غلامعلی شاهی
تفسیر با هوش مصنوعی
شعر غلامعلی شاهی، تصویر دردناک دوری معشوق را با زبان نمادین و احساسی نشان میدهد. شاعر در شب تنهایی، آلوده به غم و خاطرات تلخِ گذشته است. عشقش چون مهری کهنه شده و تنها یاد معشوق در دلش باقی مانده است. او در سکوت و انزوا، از فقدان معشوق رنج میبرد و خاطرات تلخ، او را آزار میدهد.