پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چهارشنبه سوری آخرسالبپراز روی آتشو نیت کننکبت برود و روزهای خوش بیادفقربرود و ثروت بیادو به رسم این روز بخوان زردی من از تو سرخی تو از من......
آتش روشن کردم و عهد کردم تا خاموش شدنش دعایت کنممیدانم به آنچه میخواهی میرسی ، چرا که من هر بار یک هیزم اضافه میکنم !چهارشنبه سوریت پیشاپیش مبارک...
پیش رویم شعله های سرکش استتا سیاوش وار از آن بگذرمرقص من اسپند روی آتش است!...
درخت ها که مثل پرنده ها نیستند که وقتی جنگل آتش گرفت کوچ کنند !درخت ها می مانند اما نمی توانند جنگل را نجات دهند . . .مثل من که می مانم اما نمی توانم تو را نجات دهم !مرا ببخش محبوب من که پرنده نیستم !روز درختکاری مبارک...
فکر کردن به پدرمانند نشستن کنار آتش گرمدر یک روز سرد زمستان است.امنیت وجود پدر،برای هر کسیمثل آغوش گرم مادری مهربانبرای نوزاد در دنیای ناشناخته هاست....
شرارههای اهریمنی نگاهتبه آتش کشیدجانم را...
باد گرم وزیدن گرفتماسکهای کاغذیدر آسمانبه پرواز در آمدنددلهای ماآتش گرفت(داغ شد)کرونا مُرد!...
در تنور سالهای دور تو، آتش من، هیزم هر دو، سوختیم آتش ِ زیر خاکستر شدیم باد بوزد، شعله میگیریم یکبار دیگر پر می گیریم...
زندگی وحشتی است در تئاتری که آتش گرفته !همه به دنبال در خروجی میگردند، هیچکس هم پیدایش نمیکند، همه یکدیگر را هُل میدهند !بدبخت آنهایی که به زمین میافتند؛ بلافاصله لگدمال میشوند ......
تو باشی نباشی من خسته ھستمتو خواھی که بی ما رویچو بالن رھا کردمت پرواز کنتو خواھی که بی من کنار ابر ھا روی؟چو آتش نباشد، نسوزد، زمین خواھی خوردچنان زیر بالت بسوزم که بالا رویسرت را چو قویی به بالا بگیر و برونترس و به فکر غم من مباش که من با تو ھستمچه دیروز چه فردا چه حالا روی...
چهارشنبه سوری شب عشق بازی ستخودت هم نباشی آتش عشقت در دلم روشن استمثل آتش چهارشنبه سوری...
در این چهارشنبه آخر سالآتش روشن میکنم به یاد آتشی که در دلم انداختیدلم نمیخواهد خاموش شودتا صبح بیدار میمانم و هیزمی به داخل آتش می اندازمنگاهم کن و مگذار آتش عشق مان خاموش شود...
سهم من از چهارشنبه سوریهمین شده که آتش را نگاه کنم و به یاد آتشی بیوفتم کهز به جانم انداخت...
چهارشنبه سوری به خیابان بیاآتش بازی را نگاه کن و یاد دل من بیوفتدلم بدجور از دوریت آتش گرفته...
شهر مثل دل من آتش گرفتهشهر را آتش چهارشنبه سوریو دل من را آتش نگاه تو...
چهارشنبه سوری استو باران همه آتش ها را خاموش کردهاما شعله ی چشمان تو راهیچ بارانی خاموش نمیکند...
چهارشنبه سوری است.از خانه بیرون نرومیترسم گرمای چشمانت را با آتش اشتباه بگیرند...
دستانت را در دستان عاشق من بگذار تا باهم از روی آتش بپریمبا داشتن تو آتش هم گلستان میشود...
با توجه به نزدیک شدن چهارشنبه سوریقبل از پریدن از روی آتش به موارد زیر توجه کنید:۱ سایز خشتک۲ زاویه پرش۳ استفاده از شورت مامان دوز در زیر شلوار۴ دوری از هر گونه هیجان و جو زدگی علی الخصوص جلوی دخترا۵ فاصله مناسب تا شعله های آتش در هنگام پرش۶ توکل به خداآبروی شما آبروی ماست …. ستاد پیشگیری از حوادث غیر مترقبه !...
چهارشنبه سوری هر آتیشی که دیدی به یاد قلب منم باش آخه از دوریت بدجوری آتیش گرفته...
چهارشنبه سوری نزدیکه.یه وقت نری از رو آتیش بپری...آخه تجربه ثابت کرده اگه جیگر بره رو آتیش کباب میشه...
سلام، چهارشنبه سوری جایی قرار نذاری کار واجب باهات دارمآحه آتیش کم داریم آتیش پاره !...
خداجون میشه یه کاری کنی چهارشنبه سوری که از رو آتیش میپرهیخ دلش آب شه بهم بگه دستتو بده به من با هم بپریم!...
چهارشنبه سوری نزدیکه ، یه وقت نری از رو آتیش بپری آخه تجربه ثابت کرده اگه جیگر بره رو آتیش کباب میشه !...
آخرین سه شنبه سال خورشیدی را با بر افروختن آتشو پریدن از روی آن به استقبال نوروز میرویمسرخی تو از من، زردی من از توجشن باستانی چهارشنبه سوری مبارک...
آتیشی که تو قلبم روشن کردی هیچ آتش نشانی نمی تونه خاموش کنه !چهارشنبه سوری مبارک...
چشمهایت …چهارشنبه سوری آخر سالندتمام دوستت دارم هایم میان فشفشه ها گم می شودو تمام بوسه هایم دودچشمهایت آتشی به پا کرده استتا واژه واژه برایت خاکستر شوم روز چهارشنبه سوریت مبارک...
چنین گفت زرتشت :که سوزانید بدی را درآتشتا ز آتش برون آید نیکیپس تو نیز چنین کن چهارشنبه سوری مبارک...
یاد سرخی گونه هاتدرخشش چشماتسوزانندگی لبهاتداغی عشقتاز رو آتیش میپرم چهارشنبه سوری مبارک عزیزم...
دوست دارم سه شنبه ی آخر اسفنداز زیر کرسی تنهایی امنبودنت را بکشم بیرونبیاندازم کف اتاقشعر بپاشم روشکبریت بزنمو از آتش یکسال انتظار بپرمبهار بی حضور تو کابوس این خواب زمستانی ستدوست دارم شکوفه، بهانه ی تو باشد چهارشنبه سوری مبارک...
ایرانیان شب سرد را به آتش می کشندبه امید روزهای گرم و نیکبهارتان همچون آتش اهوراییچهارشنبه سوریتان خجسته و نکو...
تق تق تق فشفشهفاصلمون کم بشههیزم و نفت و آتیشدوست دارم خداییشسیب زمینی به سیخهعکس گلت به میخهغماتو بیار فوتش کنکینه داری شوتش کن !هوا بهاری میشهسرما فراری میشهزردی ازت دور بشههر چی میخوای جور بشه ! چهارشنبه سوری مبارک...
آتش روشن کردم و عهد کردم تا خاموش شدنش دعایت کنممی دانم به آنچه می خواهی می رسیچرا که من هر بار یک هیزم اضافه می کنم چهارشنبه سوریت مبارک...
چهارشنبه سوری در پیش روی ماستهمه بدبختی ها در پشتروزای خوش همه در پیشچه غوغا می کنه آتیش چهارشنبه سوری مبارک...
دستانت را به من بده، تا با هم از رو آتش بپریمآنان که سوختند، همه تنها بودند ! چهارشنبه سوریت مبارک...
از عجایب عشق همین بستنها همانی آرامت می کند که دلت را آتش زده چهارشنبه سوریت مبارک عشقم...
تو مسیر رسیدن بهارشاخه های خشکیده دلتوتو آتیش امروز بسوزون تا گرم شه دل مهربونت چهارشنبه سوری مبارک...
واست آتیش روشن کردم که آخر زمستونهچهارشنبه ی آخر سال قلب من آتیش بارونهغم هاتو آتیش میزنمسرخی آتیش مال توچشم حسودا کور شه از عشق میون من و توعشق جان چهارشنبه سوری مبارک...
سلامتیه اونایی که براشونمثل آتیش چهارشنبه سوری بودیمهمه وجودمون تو آتیش عشقشون سوختتا اونا با شادی از رومون بپرن و رد بشن...
پاس دارم آتش جاوید رایادگار فطرت جمشید راچند روزى مانده بودش تا به عیدآمد آتش در چنین روزى پدیدبهر او آتشگهى آراستنداز پلیدى و سیاهى کاستندپس ازآن هر روز در روزى چنینجشن سورى بوده در ایران زمینتا که آتش را پرستارى کنیماز اهورا طلب یارى کنیم...
عشق جانسوختن غم هایت در آتش چهارشنبه سوری آرزوی من است.چهارشنبه سوری مبارک...
بیا در غروب آخرین سه شنبه سالبرای گردگیری افکارمان آتشی بیافروزیمکینه ها را بسوزانیمزردی خاطرات بد را به آتشو سرخی عشق را از آتش بگیریمتا آتش نفرت را در وجودمان خاموش کنیم چهارشنبه سوریت مبارک...
یک نفس خندید و آتش بر دلم دلدار زدبا همان لبخند شیرینش مرا هم دار زد...
هفت سالی میشد که راه نرفته بودم پزشک پرسید : این چوبها چیست ؟گفتم : فلجمگفت : آنچه تو را فلج کرده همین چوبهاست !سینه خیز ، چهار دست و پا قدم بردار و بیفتچوبهای زیبایم را گرفتشکست و در آتش سوزاندحالا من راه میروم اما هنوز هم وقتی به چوبی نگاه میکنم ؛تا ساعتها بی رمقم !...
رهگذر داشت به لب سیگاری، گفت: آتش داری؟من اشاره به دلم کردم و گفتم: آری ......
چندَر اَ زمستانه میاَن بیخودی نیشتن َاَ سرداَچه باغه جه بهاَر چنده نیویشتن چفتن توی این زمستان چقدر بیهوده نشستنبرای این باغ سرمازده چقدر از بهار نوشتندل و جان باغمان بس که دچار یخزدگی شده استبرای *لیسه(راب) فقط مانده استخوان درختان را لیس زدناز آتش همین اجاق، که نفسی گرم نمیشودحتی با سیلی دست هم نمیتوان صورت را سرخ کردروز، برای شب تاریک است تا که ستاره بتواند سوسو بزنداما چرا رسم دنیا این است که جلوی پای ستاره...
می گن عناصر اصلی چهارتا هستندآب آتش خاک هواخوب که فکر میکنم می بینم درستهآبی که از تو دریغ کردند آتشی که به خیمه گاهت انداختند خاکی که شد محل سجده ی ما و هوایی که عمریست در دلها انداخته ای!!...
شالیکاری آیاآتش به ساقه های خشکیده کشیده استیا تو در آن دورهاکنار پنجره داریخاطراتت را می تکانی در باد !؟...
از خانه بیرون بیا تا زیبا شود این شهر،تا درختهای دودگرفتهی خیابانِ پهلوی سابقدوباره جوانه بزنندو جویهای لبریز بطریهای خالی آب معدنیاز نوطعمِ شیرین آبِ قنات را تجربه کنند.تا آبی شود این آسمانِ خاکستریو تابلوهای نمایشگرِ آلودهگی هوااز خوشی به رقص در بیایند. از خانه بیرون بیا!بگذار نیمکتهای آن پارک قدیمیبا یکدیگر به جنگ برخیزندتا تو قهرمانشان را انتخاب کنی برای نشستن ! بگذار کودکان پشتِ چراغ قرمزهاتمام اسفندهاشا...
شب طولانی یلدا همهاش آتش بودخوب سوزاند کسی را که دلش گیر کسیست...