پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در نبود تونجوای عشقتهمیشه از خانه ی احساسمشنیده می شودای دلیل تپش های قلبمبیا با فانوس چشم هایتشعله بر جانم بزنو چون ساحلی بی قرارآغوش باز کنتا که یک عمر برایتدریا شوممجید رفیع زاد...
هر که سبز آمد برون، آباد نیستشعله می رقصد، ولیکن شاد نیست...
درونم شعله ی دل شد فروزان؛پس از آن این چنین حس کردم آسان:در احساس دل پروانه ای ام،تو را من دوست دارم با تب جان!زهرا حکیمی بافقی الف احساس🌿❤️🌿...
میان مهلکه ها بدنبال عشق بیابانمبه تو نمی رسدم ولی با تو میمانمتو شعله ای هستی که هرگز تامین نمی شودو برقی که همیشه روشن است...
خسته ام مست مستم شررم می چرخدآتشم شعله ور هستم خطرم می چرخدبی خیال از غم دنیا شده و می خوردمساعتی ست پنجره و سقف و درم می چرخدبس که زخم خوردم از این کوچه و شهرمدردسری آمد و حالا در سرم می چرخدکور شد روزنه عقل و به رقص آمده خنجرمستم آن قدر که حالا ضررم می چرخدقصد دارد بخورد عقل مرا چون موشی زاهدی آمد و حالا نظرم می چرخدآسمان ! در پی عشق به سوی تو می آیمبده بالم بپرم در هوای تو پرم می چرخد...
خاکسترنشسته شعله آتش به پای خاکسترفقط بخاطر چون و چرای خاکسترفدای سوز دل پر شراره ای گردمکه خود زبانه کشد از ورای خاکسترزبان سرخ و سر سبزه می شود روزیپرند حادثه در ماجرای خاکستراجاق سرد زمان تا ابد نخواهد خفتاگر بنا شده آتش برای خاکستردمی که دود دلی سرگرفته تا خورشیدزمین چه چاره کند جز بلای خاکسترحکایت دل ما مرغ آتشین بالیستکه شعله ور شده از ماجرای خاکستربه ضجه های زمین مهلتی مهیا نیست مگر دوباره شود مبتل...
کنار شعلهٔ آتش بیا شعله به جانم زنکه هم جانی و هم جانان وهم جانان جانانی...
تا چشم به چشم آتش ات دوخته اممی رقصم و چون شعله ی افروخته ام شاد است دلم که یک زمان میآیی هر چند زمانی که دگر سوخته ام...
شعر مناز آتش عشق توستکه روز و شبشعله میکشدبه جان خسته ام.......
به عشقت خو چنان کردم که خواهم از خدا هر دمکه سرکش تر شود این شعله و در جانم آویزد ......
دنبال کلماتی می گردم که بتوانند آتشی را که در جانم شعله می زند برای تو بازگو کنند، اما در همه ی چشم انداز اندیشه و خیال من، جز تصویر چشم های زنده و عاشق خودت هیچی نیست... ️️️...
دیشب به خوابم آمدی بازیا من تو را در خواب دیدم؟فرقی ندارد.پس جاده ی بین من و توبی نهایتاما دوسویه است.پس شعله ای سرگرم کارو بار خود هستدر زیر این خاکستری که سال ها بر باد رفته است.دیشب به خوابم آمدی باز....
همچون ناگهانی از هبوط بیت یک غزلممن همان شعر ناب پنهان شده در پس ازلمچو آتش عشقتکه شعله بر می افروزد غزل از گل می شکوفد گل از غزلم...
عشق تو به باد می ماند!وقتی که بخواهم شعله بکشممی آید و خاموشم می کند.عشق تو به باد می ماند!همین که شعله کشیدممی آید و شعله ور ترم می کند....
.دنبال کلماتی می گردم که بتوانند آتشی را که در جانم شعله می زند برای تو بازگو کنند، اما در همه ی چشم انداز اندیشه و خیال من، جز تصویر چشم های زنده و عاشق خودت هیچی نیست. …....
آن چنان شعله به قلبم زده گفتم انگاردلبرم متحدِ لشگرِ چنگیز شده...
خوبی در انسان مثل شعله ای است که می تواند پنهان باشد ولی هرگز خاموش نمی شود....
در تنور سالهای دور تو، آتش من، هیزم هر دو، سوختیم آتش ِ زیر خاکستر شدیم باد بوزد، شعله میگیریم یکبار دیگر پر می گیریم...
گر چه به شعله میکشی قلب مرا به عشوهاتبر دو جهان نمیدهم یک سر تار موی تو ......
.اکثر موجودات، همیشه به خاطر نقطه ضعفهایشان، توی دردسر می افتندمگس ها، چیزهای چسبناک را خیلی دوست دارندشب پره ها شعله راو آدمها، عشق را...
نگاه کُن جهان چون چهارشبنه سوری ست من شعله می شوم تومی پَری شاد...
چه دلهره های دلکش و اضطراب های غریبی استاین ترانه رویش و این عطش بی امان دانستنقدر سرگیجه هایت را قدر پرسش هایت را خوب بدانبگذار آسان و بی کاستی شعله های کوچک اندیشه و احساس در تو شکوفا شودروز نوجوان مبارک...
دستم را لای سپیدی موهایش کشیمگفتم چطور گذراندی؟چشم هایش را بست و گفت حواسم پیش تو بود گذشت...پنجره را باز کردمو شعله سماور را کشیدم بالا!...
سوختی تا خانۀ ما را نسوزاند غمیبر مزارت اشکهای عاشقان فانوسهاست زیستی در شعلهها و پر زدی با شعلههازندگی با مرگ، شرح غیرت ققنوسهاست...
روز آتش نشان بهانه ای است برای تجلیل از آنانی که در میان شعله های آتش، پیام آور ایستادن و سرخ زیستن هستند....
وقتی شعله در شعله می پیچد، به هیچ چیز نمی اندیشی؛ مگر آن سوی آتش.روزت مبارک بزرگ مرد...
آتشنشانان با حماسه آفرینی های خود در نبرد با شعله های خانمان سوز، جوانه های امید را از بستر خاکسترها می رویانند.هفتم مهر ماه روز آتشنشان گرامی باد...
دیدم تو را و همچون شعله های آتش شعله ور شدم از ره به در شدم دیوانه تر شدم...
درتمام طول تاریکی ماه در مهتابی شعله کشیدماهدل تنهای شب خود بودداشت در بغض طلایی رنگش می ترکید...