متن وحشت
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات وحشت
تاریک، تاریک و تاریک تر می شود،
صدای پای وحشت می آید؛
هوا را نمی گویم
دل را می گویم
اگر فهمیده نشده باشد.
سرِ سبزت را
محکم تر از همیشه بچسب
و کلاهت را،
باد بی حوصله است انگار
و پچ پچ باران
تَرَک انداخته گویا
سقف وحشت را.
بساط خود را
جمع کن ای پاییز !
زیبایی ات را
مدیون برگ های نیمه جانی هستی
که اسیر سنگ فرش
خیابان ها شده اند
صدای ناله ی برگ ها به گوش می رسد
وحشت مرگ از نگاهشان پیداست
بساط خود را جمع کن ای پاییز
که قدم زدن در...
ترس دارم که نیایی وُ
شوم شود
--این روزگار،،،
چندی ست،
جغد وحشت
در ذهنم لانه دارد.
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
تمام حالات ممکن را از نظر گذراندم!
این ک شاید از لبه تنه درخت ب پایین سقوط کنم..
این ک ب خاطر پوسیده بودن تنه درخت، ناگهان تنه پودر شود..
این ک پایم گیر کند..
این ک آخر آخرش مرگ است...
آرام پا جلو گذاشتم..
آرام قدم برداشتم..
میان این...
از ابتدای کوچه، انتهایش مشخص بود.
هرچند.. ب خاطر تاریکی هوا تنها هاله ای از افراد در حال رفت و آمد دیده میشدند...
با گام های کوتاه اما پر سرعت، سعی داشتم کوچه راهش را تمام کند...
اما تمام ک نمیشد هیچ، طولانی تر هم شده بود...
از پشت سر...
وحشت از عشق که نه !
ترس ما فاصله هاست
وحشت از غصه که نه !
ترس ما خاتمه هاست
ترس بیهوده نداریم ! صحبت از خاطره هاست
صحبت از کشتن ناخواسته ی عاطفه هاست
کوله باریست پر از هیچ که بر شانه ی ماست
گله از دست کسی نیست...