جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
چاله ی آن گونه ات چون رونمایی میشودآتش آتشفشانها،خود به خود کم میشود...
در گونه ات گدازه ی غم چال کرده اندآتش به پا کن ای رخت آتشفشان بخند...
برخی نمیتوانند زنجیرهای خود را بگسلند.با این وجود میتوانند دوستانشان را رهایی بخشند.باید آماده باشی که خود را در آتش بسوزانی؛اگر خاکستر نشوی چگونه میخواهی نو شوی؟نیچه | چنین گفت زرتشت...
جشن سده با آتش و برافروختن آتش همراه بوده و در ایران باستان آتش بسیار قابل ستایش بوده است. این عنصر شگفت انگیز طبیعت به عنوان یکی از عناصر چهارگانه مطرح بوده است. جشن سده گرامی باد...
جشن سده ، جشن آتش و شورصد روز از زمستان گذشته است، همه دور مخروطی بزرگ از چوب و هیزم جمع شدهاند و مشغول شادی و بزماند. موبد زرتشتی با احترامی خاص لاله آتشین را زیر چوبها میگیرد و با وزیدن چند باد، آتش آن بهاندازهای شلعهور میشود که برای تماشایش باید سر را بالا گرفت. دهم بهمن ماه رسیده است و زرتشتیان سده را جشن میگیرند. گذر زمان نتوانسته روی این جشن باستانی گرد و خاک بنشاند و از اهمیتش کم کند. هنوز هم زرتشتیان جشن سده را با برافروختن آت...
من دختر پاییزماز نسل آذراز جنس آتش...
درخت آزاد هم یک روز هیزم می شود.طوری بسوز داغ بگذاری روی آتش....
در گاه شمار ایرانی یا همان تقویم ایرانی در هر ماه ,به فرخندگی هم نامی روز و ماه یک جشن باستانی برگزار میشود. در ماه آذر هم این جشن در 9 این ماه با نام جشن آذرگان و به نام ایزد آذر و بزرگداشت جایگاه آن در اندیشه ایرانیان برگزار میشود. آذر نهمین روز از هر ماه در گاهشماری اوستایی است و ماه نهم هر سال، با آگاهی از سی و یک روزه بودن ماه های کنونی در نیمسال نخست بهار و تابستان، جشن آذرگان برابر با سوم آذر ماه در گاهشمار نوین می باشد.در واقع روز نهم...
در گاهشماری ایرانی روز اول آذر، آذر جشن نام دارد. «آذر جشن»، یکی دیگر از جشنهای باشکوه ایرانیان باستان در پیوند با آتش به مناسبت فرارسیدن ماه آذر و برافروختن نخستین شعله زمستان است. آتش در آیین مزدیسنی پاک و پاک کننده است و از این لحاظ بسیار مورد احترام است.آذر جشن فرخنده...
تا زمانی که آتشی بشتاب ! -شعلهور شو درونِ خاموشی...
پنبه آتش گرفتهای استقلب منکف مزنشعلهورش مکنباد را ببینچگونه درختان را دور میزندو سوی دلم میخزدکف مزنشعلهورش مکنقلبم رادر آتش این جزیره تاریخ بگذار تا بسوزدکف مزنشعلهورش مکنباد را ببینچگونه مرا در دهان گرفته و بر آب میرود...
زیر باران فکر کردندست به کوچههای شهر ساییدنشهر را در آتش و رؤیاها بوسیدنحس کردنِ اینکههمهچیز را میتوانی در آغوش بگیریجا دهیزمانی خیسشده را در خود حس میکنمزمانی گریسته راخیسیاز زرد و نارنجی و کلاغاز حملهی تاریکی و آتشآنقدر خیس کههمیشه سرما پیدایت میکندو در استخوانهایت میگرید#شهرام_شیدایی•...
آنکه میرود فقط میرودو آنکه میماند درد می کشدغصه میخوردبغض می کنداشک می ریزدو تمام این هاروحش را به آتش میکشدو در انتظار بازگشت کسی کههرگزباز نخواهد گشتآرام آرام خاکستر میشود...
تا در آغوشت کشیدم بین لبها جنگ شدبرق چشمان تو در چشمان من پررنگ شدسوختم در آتش آغوش تو محبوب منحلقه ی دستان من بر گردنت هِی تنگ شد...
با من از دوزخ نگوعاشق کجا؟آتش کجا؟نازنینمآنقدر ها هم خدا بیکار نیست...
قطار رفت،و این ریل سالهاست..پیراهن به آتش می کشد....
آرام آرامآتش به دلم زدیبنشین که خوش آمدیرویای من......
خاکسترم گفتآتش را می بخشمتبر را هرگز......
دو قدم پیش بیا! اے قدمتبر سر چشم!دو قدم تا کہ تو را تنگبگیرم بہ برم!تو بہ اندازه هر یک قدمم آتشی ومن بہ اندازه هر یک نفستشعلہ ورم...
سوختمچه آتشی نگاه تو دارد...
روز آتش نشان بهانه ای است برای تجلیل از آنانی که در میان شعله های آتش، پیام آور ایستادن و سرخ زیستن هستند....
وقتی شعله در شعله می پیچد، به هیچ چیز نمی اندیشی؛ مگر آن سوی آتش.روزت مبارک بزرگ مرد...
آتش نشانان دریادلانی هستند که در هنگام بروز حوادث جان به کف و بی محابا دل به آتش می زنند و دل دریایی داشتن یعنی همینروزت مبارک...
تبریک به تو که در میان شعله های آتش، پیام آور ایستادن و سرخ زیستن هستیروزت مبارک...
خرافات / دنیا را به آتش می کشد و فلسفه این آتش را خاموش می کند....
تنها میمانم عاشق تر زخمی تر آرام چون آتش در زیر خاکستربرگرد و بیا دلتنگ دیدارم بغض شب تارم من هرچه دارم از تو دارمبرگرد و بیا آشفته مگذارم دوری و بی تو بی قرارم...
دیدم تو را و همچون شعله های آتش شعله ور شدم از ره به در شدم دیوانه تر شدم...
مردمانی لای موج های آب در آتش میسوزند ، مادری،فرزند بی جانش را میبیند و ما خیابان های شهر را راه میرویم یا میرانیم وبه هم خبر می دهیم از هم، شام کجایی؟ تلگرام رفع فیلتر شد!دلمان از دریا گرفته که زورش به آتش نمیرسد،حواسمان به خودمان نیست.چه ترسناکیم ما !...
رفت آن سوار کولی با خود تو را نبردهشب مانده است و با شب، تاریکی فشردهکولی کنار آتش رقص شبانه ات کو؟شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟خاموش مانده اینک، خاموش تا همیشهچشم سیاه چادر با این چراغ مردهرفت آنکه پیش پایش دریا ستاره کردیچشمان مهربانش یک قطره ناستردهدر گیسوی تو نشکفت آن بوسه لحظه لحظهاین شب نداشت آری الماس خرده خردهبازی کنان زگویی خون می فشاند و می گفتروزی سیاه چشمی سرخی به ما سپردهمی رفت و گرد...
بعد از تو هیچ عشقی آتش به خرمنش نیست...
آتش و آدمترکیبی نامتجانس استمن از میان این آتش گر گرفتهدر رویاها و عشق هاغیر ممکن است سالم برگردمبازگشت مناندوه بار خواهد بودکاش مثل نان بودمچه زیبا بر می گردداز سفر آتش!...