سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
آ خرین دیداروقتی که می رفتمدر چشمه سارِ مردمک هایمعشقی نمی جوشید،اما چرا،در دشتِ چشمانتسیلابِ تندِ اشک جاری بود؟وقتی که من-آوای رفتن می سُرودم با تمامِ شوقآیا امیدِ باز گشتم در خیالت بودیا آخرین دیدارمان را-گریه می کردی؟مهری سنجابیاز کتاب عابری در کوچه تنهایی...
بانوی پاییز سلامسر وقت آمدی ، مثل همیشههمان روز ،همان ساعت ،کنار ایستگاه فصلها منتظرت بودم ،انگار سالها بود که از کنارم رفته بودی ،دیگر زمان برگشتت بود ،همان روز ،همان ساعت ،آمدنت جهان را زیر و رو میکند ،دیگر کسی دلتنگ نبودتنها تعریف از زیبایی هات مانده بود ،برگهای نارنجی رنگت کل جهان را زیبا کرده بود،چه کسی میداندراز زیبایی تو را؟به گمانم این آمدن ها با بقیه ی سالها متفاوت بود،شاید آخرین پاییز قرن ،شاید آخرین دی...
کاش دنیاآخرین دیدارمان را تکرارحتی اگر کلمه ای حرف نزنیحتی اگر باز همبخواهی بروی...
اکنون میدانم که با تمام عزیزانم باید خوب خداحافظى کنم. زیرا هیچ یک از ما نمیدانیمکدامین قرار، آخرین دیدار خواهد بود......