شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
کنار هم بودن را از دانه های انار بیاموزیم...
انارهای کالدر انتظار رسیدن دستانت...
بخند... خنده های تو ترکیدن شاهوار کوهستان های انار است......
گفتی از لیمو و انگور و انارت وای وای، هر زبانی بی شک از وصف جمالت قاصر است...
دو سه کیلویی بچینم میروم... لیمو، انارلامروت عینهو بقالیِ مش باقر است...
دانهی سرخ اناریم و نگه داشتهانددلِ چون سنگِ تو را در دلِ چون شیشهی ما...
انار گونه هایت از شرم ترک برداشت وقتی دستانت را به آرامی گرفتم...
آذر آمد که روی لبهای پاییز انار بگذارد...
هر دو سرخیم ولی فاصلهء ما از همپرده هایی ست که در قلب انار افتاده...
آذر آمده کهروی لبهای پاییزانار بگذاردو او را به دستهای یلدا بسپارد...
به تنگ آمد دلشترکید...... انار...
یکی یکی هرس شد/ انار/ لب وگونههای سایه خون...
دستخطی دارم از او بر دل خود یادگارعشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار...
سُرخ شد گونه ی آب/کنار حوض/سایه ی اَنار...
عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار......
خندهزیباترین هدیه ی پاییزبر لب غمگین انار...
خوب یادم هستپاییز بود و منکنار زخمهای چرکی انارعاشق شدم...!...
دارد پاییز می رسد / انار نیستم که برسم به دستهای تو...برگم پر از اضطراب افتادن...