متن اکنون
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اکنون
درست در مرزِ میانِ غروب و ستاره،
تو راه میرفتی.
زمین، زیرِ قدمهایت،
فرشی از آخرین نفسهای آتشینِ پاییز بود.
و دریا،
در دوردست، سکوتِ آبیاش را به خورشید میبخشید.
گیسوانت را اما به باد سپرده بودی،
نه!
این باد نبود که گیسوانت را میبُرد،
این رودخانهای از جنسِ تو...
هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست!
بودن ما در خانوادههای انحصاری خودمون
در پیدا کردن دوستانمون
حتی در انتخاب دانشگاهمون و قرار گرفتن بینهمکلاسیهایی که از قبل اصلا نمیشناختیمشون!
محلهای که در اون زندگی میکنیم و سرکار میریم
ماشینی که از کنارش میگذریم
آدمی که ازش خرید میکنیم
مَرَضی که دچارش میشیم...
با من از آینده روشن،
حرفی نزن!
از اکنون بگو.
از اکنونی که جز ظلمت،
چیزی در آن نمی بینم...
غزاله غفارزاده