متن روژ حلبچه ای
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات روژ حلبچه ای
هر گاه که باران،
آسمان چشمانم را در بر می گیرد.
آن، تکه ابر،
اندوهی ست
که برای مادرم می بارد و بعدها برای تو!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
ماه کودکی ست،
که در کوچه پس کوچه های آسمان بازی نمی کند....
در باغچه هایش، عطر هیچ گلی را نمی دزدد...
در حیاطش، توپ بازی نمی کند...
ماه معدنی ست پر از کودک و کتاب
که نگاه های من و تو را به خود خیره می کند و
گوشش...
گاهی اوقات ماه بر زمین می افتد و می شکند،
از تکه هایش سایه زاییده می شود و
من تکه ای از آن را گردنبند می سازم
تو نیز،
تکه ای از ماه را
مبدل به کلاه و کراوات می کنی.
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
خوابش نمی گیرد، اتاق
ناخوش است از صدای گردباد،
باید بمالم سرش را
با نوازش نسیمی!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
ورزشکار شده!
جاده،
تا پاهایش کم نیاورد،
به وقت دلتنگی!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
سنگین شده اند کتاب هایم،
زیر بار گرد و غبار،
باید سبکشان کنم،
با کف دستی فوت!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
از جیغ بوقلمون ها،
کدر شد، آب مرداب
باید رودخانه را
شال گردن کنم و
گردنش بیندازم.
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
چه پیر شده کوچه،
از بازیگوشی های بچه ها!
نجاری نیست بسازد برایش،
عصایی،
پر از خنده های چارلی چاپلین؟!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
تو امید باطل زندگی ام بودی
که دور از من،
ضربان قلبم را از پا انداختی،
قلبی که با پایت،
برهنه به سوی تو روان می شد.
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
مستی که
فقط با می و باده نیست!
من زمانی مدهوش می شوم،
که شمیم یاد تو را بو کشیده ام.
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
خیام تا نفس آخرش
از می و مستی سرود،
من تا قیامت،
از درد و رنج فراق تو!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
تنهایی، آموختم،
که خویشتنم را بیابم.
ولی جفای تو تنهاترم کرد.
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
هیچ درختی،
رقص بلد است،
مادام که ترنم باد نباشد!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
گرچه در وطنم،
قانون جنگل حاکم است،
ولی کماکان
دست نکشیده ام
برای احقاق وعده ی آزادی.
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
آه ای پرنده های محبوس در قفس!
خسته نشده اید از اسارت؟!
ذره ای از باد بیاموزید،
که چگونه پنجره ها را می گشاید!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
چکار کنم از دست عشق و دلداگی؟!
اکنون در زمانه ای مانده ایم
که حتا نه کودکان، نە فرشتگان و نه مجانین
لبخند بر لبشان نمی نشیند چه برسد به ما!
عشق اهل کجاست؟!
گلی ساقه اش شکسته،
هیچکس به صدای آب گوش نمی دهد،
پر و بال شعر شکسته،...
میان تاریکای یک کوچه ،
ماه می گرید،
بر جنازه ی دراز کشیده ی دخترکی!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی
آه ای مرگ، کجایی؟!
زنی، قطره قطره
جانش می چکد!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی
سیل از حرکت می ماند،
در مسیر نوک کوه
یک صخره ی بزرگ!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی
مه و غبار
نفس های ماه
در دسامبر گرفت!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی
از هر چه تخته سنگ بیزارم،
چه آنها که سنگ مزار شهیدان و اموات می شود
چه آنها که دیوار زندان...
یا که گاهی مجسمه ای از یک دیکتاتور که
دو راهی آزادی را می بندد...
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی
میان لبخندهای تو سوز سرما هست،
سردی تو مرا از پای در آورد،
کاش گریه ای از راه برسد!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی