پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خوابش نمی گیرد، اتاقناخوش است از صدای گردباد،باید بمالم سرش را با نوازش نسیمی!شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
ورزشکار شده!جاده،تا پاهایش کم نیاورد،به وقت دلتنگی!شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
سنگین شده اند کتاب هایم،زیر بار گرد و غبار،باید سبکشان کنم،با کف دستی فوت!شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
از جیغ بوقلمون ها،کدر شد، آب مردابباید رودخانه را شال گردن کنم و گردنش بیندازم.شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
چه پیر شده کوچه،از بازیگوشی های بچه ها!نجاری نیست بسازد برایش،عصایی،پر از خنده های چارلی چاپلین؟!شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
تو امید باطل زندگی ام بودی که دور از من،ضربان قلبم را از پا انداختی،قلبی که با پایت، برهنه به سوی تو روان می شد.شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
مستی که فقط با می و باده نیست!من زمانی مدهوش می شوم،که شمیم یاد تو را بو کشیده ام.شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
خیام تا نفس آخرش از می و مستی سرود،من تا قیامت،از درد و رنج فراق تو!شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
تنهایی، آموختم،که خویشتنم را بیابم.ولی جفای تو تنهاترم کرد.شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
هیچ درختی، رقص بلد است،مادام که ترنم باد نباشد!شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
گرچه در وطنم، قانون جنگل حاکم است،ولی کماکاندست نکشیده ام برای احقاق وعده ی آزادی.شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
آه ای پرنده های محبوس در قفس!خسته نشده اید از اسارت؟!ذره ای از باد بیاموزید،که چگونه پنجره ها را می گشاید!شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
چکار کنم از دست عشق و دلداگی؟!اکنون در زمانه ای مانده ایمکه حتا نه کودکان، نە فرشتگان و نه مجانین لبخند بر لبشان نمی نشیند چه برسد به ما!عشق اهل کجاست؟!گلی ساقه اش شکسته،هیچکس به صدای آب گوش نمی دهد،پر و بال شعر شکسته،از نی، حکایتی بر نمی آید،هیچکس حکمت چراغ را نمی داند،اسم من و تو بر همە ی موجودات است،اگر عشق نباشد، من مسافر در دوراهی مانده ام تو دیگر هیچ مگو...شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
میان تاریکای یک کوچه ،ماه می گرید،بر جنازه ی دراز کشیده ی دخترکی!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
آه ای مرگ، کجایی؟!زنی، قطره قطرهجانش می چکد!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
سیل از حرکت می ماند،در مسیر نوک کوه یک صخره ی بزرگ!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
مه و غبارنفس های ماهدر دسامبر گرفت!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
از هر چه تخته سنگ بیزارم،چه آنها که سنگ مزار شهیدان و اموات می شودچه آنها که دیوار زندان...یا که گاهی مجسمه ای از یک دیکتاتور که دو راهی آزادی را می بندد...شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
میان لبخندهای تو سوز سرما هست،سردی تو مرا از پای در آورد،کاش گریه ای از راه برسد!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
فانوس، در گوش های دیوار، نجوا می کند: - اگر تاریکی نباشد، من دیگر ارزشی ندارم؟!من هم می گویم:- اگر کردستان نباشد،من، درد آوارگی ام را کجا به حراج بگذارم؟!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
چون زنی یاغی بشود،قطره به قطره، اشک هایش رامیان زنبیل اش می گذارد وتنهایی را می فروشد برای معشوقه ای!!شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
ذریه ی نان به خوشه های گندم خواهد رسید،این است حکمت، اوهام کشتزار!دودمان طناب نیز باز می گرددبه سایه سار چوبه ی دار،که زیر فشارش، گلوی آزادی هق هق می زند!و این است معرفت، سرزمین ترس و وحشت...شعر: روژ حلبچه ای ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...