درد آورست این که بفهمی دلبر ت عمریست هرشب به یاد دیگری در بسترت خواب است
بخت اگر بیدار باشد خواب بردارد مرا یکسر از بستر در آغوش تو بگذارد مرا!
شانهات مجابم میکند در بستری که عشق تشنگیست
من آن خاکم که روزی بستر رودی خروشان بود کنار چشمه بشکن بغض این ظرف سفالی را
خوشا صبحی که چون از خواب خیزم ، به آغوش تو از بستر گریزم ...
من درین بستر بی خوابی راز نقش رویایی رخسار تو می جویم باز