یکشنبه , ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
شهر؛ باردارِ غمی جانسوزکوچه؛ داغدارِ قدم هایِ شاید یک روز!و خانه؛ خانه هم عجیب در حسرتِ دیروز است.آه از این سایه یِ غارتگرِ هر روز؛ زمانآه از این داغِ جگرسوز؛ زمان شیمارحمانی...
چای ام سرد می شود در کنار کسی که دوستش دارم؛ ولی هیچکس نمی داند که این داغ ترین چای دنیاست!...
تا زنده ایم قسمت ما غیر داغ نیست...
بی گناه قلبمچشم نداشتاما چه داغ ها که ندید...
ظلم است مرهم لطف از ما دریغ کردنچون داغ سوزناکیم چون زخم دَردمندیم...
درخت آزاد هم یک روز هیزم می شود.طوری بسوز داغ بگذاری روی آتش....
من یی چای داغ زیستن نتوانم...
داغ اکبر رمق از زانوی من برد ولیبی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است...