دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
سرنوشت را نمی توان از سر نوشت.Negar Vatankhah...
یا کنج قفس یا مرگ ؛ این بخت کبوترهاست دنیا پل باریکی بین بد و بدترهاست ....
تنها کاکتوسها هستندکه دراین دنیا محتاج نوازش نیستند...
دل است دیگر...!!گاهی چنان ناجوانمردانه می گیرد که گویی غمی به وسعت اقیانوس آرام را با خود به یدک می کشد ...!!...
به هر سمتی که میرمدو چشمت جلورومِهحرکت می کنه عشقبادل شونه به شونهنمیتونم از چشاتیه دم سبقت بگیرمپریشونم ای خدادلم می خواد بمیرم...
باد و باران هر دو می کوبند بر صورت!!!...
خالی میکنن پشتتو حتی ...سایه ها......
زیستنم قصه مردم شده است یک \تو \وسط زندگی ام گم شده است ...علیرضا آذر...
پاییز غمگین شدروزهاکوتاهیکردند...
خوشا نابینایی! او که نیست...
مرا از دور تماشا کن، من از نزدیک غمگینم...
و مُرد،هرچه که، بویِ دلخوشی میداد ........
بی تو مرداد فقطداغ دل خاطره هاست......
دیگر مرا به داشتن تو انتظاری نیست......
پدرنفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست...
چون نباشی تو چه عید است و چه نوروز مرا ...! ...
آخرین جمعه ی اسفند تو را کم دارد...
وابستگی پیدا کردن به کسی کهمتعلق به تو نیست ،یعنی مرگ تدریجی .......
من به قربان خدا چون که مرا غمگین دیدبهر خوشحالی من در دلم انداخت تو را...
پدر عزیزمجای خالی تو راهیچ جور نمیشه پر کرد....
و همان روز کهاز غصه مرا ویران کردخانه اش عقد کنان بود نمیدانستم...
درد آورست این که بفهمی دلبر ت عمریست هرشب به یاد دیگری در بسترت خواب است...
برف میبارد و همه خوشحالند و من غمگین...دارد رد پاهایت را می پوشاند برف!...
امشب شب تولد من استولی چیزی برای ترکاندن ندارمجز بغض عزیز...
امروزلابلای گل ها مادرهیچ رد پایی...
روز مادرساعت خوابیده بودپروانه ای روی صندل...
ترجیح میدم با تو غمگین باشم، تا با دیگران شاد....
یک خاطره داریم و یک خروار شب .......
شب میلاد من ِ بی کس و کار است ولیباید امشب بروم شام غریبان خودم...
غمگینه که بخوایش و نخوادتو غمگینترش اونه کهبخوادت و دیگه نخوایش. ....
باغِ صبور و خسته از دیماه غمگینشبرفی بدونِوقفه میبارد به تسکینش...
گاهی شادترین غمگین جهانم.......
ای کاش راه خانه را گم کرده بودم روزی که دیدم کفش هایت پشت در نیست...
هوای سرد بهانه بودقلبت برای دیگری می لرزید...
اون که تو خودخواهی هات مرد...دل من بود......
هوا هوای جداییهوای تنهاییست ......
برای پاییز امسال رنگی نمانده......
به حرف قلبت گوش نکناگه اهمیت بدى دیوونه میشى......
پیاده کن از دلت...ادمی را که تو را دربست نمیخواهد.......
از وقتی تو برآورده نشدی دیگه هیچوقت آرزو نکردم...
بعد مرگم شعر هایم را بخوان تا بشنوی / سرگذشتم تلخ تر از درگذشتم بوده است...
بی تو جهانم خالیست...
لطفی ندارد هفت سین ها بی سلامَ ت...وقتی نباشی عیدها هم بی بهارند......
قسم خوردم به چشمانت فراموشت کنم اماچرا باران که میگیرد فقط یاد تو میبارد؟...
همه حرفات یادم رفتهجز اونجا که گفتیحتی اگه تو بخوای بری من نمیذارم...
من همان مستِ خراب و تو همان زاهد شهر ما دوتا تا به ابد دشمن هم میمانیم...
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشدبگذاری برود! آه... به اصرار خودت...
گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیستحتی گره اخم خدا وا شدنی نیست...
این ماییم که دیگرانو مغرور میکنیم..چون ارزشیو بهشون میدیم که ندارن......
یه چیزایی هست ک نمیدونی، مثلا اینکه چقد نگات کردم!...