پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نه امسال، /چندین سال است /سارا /سفره هفت سین اش را /با سکوتِ دارا /می چیند /«آرمان پرناک»...
نه هوای تازه و نه لباس نو میخوامهفت سین من تویی من فقط تورو میخوامدلم امشب از خدا جز تو هیچ چی نمیخوادکاش یکی ما دوتا رو باهم آشتی میداد..._برشی از ترانه...
ماهی سیاه کوچولو !برای سفره ی هفت سین امسال تو را می خواهم چرا که دل قرمز پوشیدن نیستعزادار هستیم اما وقت سوگواری هم اندک استماهی سیاه کوچولو فکر میکنم همین که دلت قرمز باشد کافی است...
سبزه تویی، سیب توییآینه من، شمع منمسکه تویی فقر منمکهنه منم تازه توییماهی سرخ تنِگ منفال خوِش سال جدیدسینِ سر سفره ی هفت سین توییخسته ی بنشسته سر سفره منملحظه ی تحویل توییسبز نگهدار مرا شاعر :محمد طاهر جلیلی مرندی...
هفت، هفت سین را دل به یادت چیده استبا تو مُحَوّل می شود هر لحظه از حال منارس آرامی...
برای این که حالم بهترین حال جهان باشد کنار هفت سین تنها تو را من آرزو کرد...
هفت سین را چیده ام؛ امسال هم پیش منی بوی سبزه، برق سکه، با تو صد چندان شود ماهی قرمز به لبهایت حسادت می کند! قلب من لب های سرخ ات را بلاگردان شود...
من یقین دارم تقویم سال ها بی توورق نمی خورند هفت سین سفره بی سبزی حضورت چیزی کم خواهدداشت سال بی تو نونمی شودبلبل نمی خوانددرخت شکوفه نمی دهدهمیشگی باش عزیزدل که دلم سال هانوشودازحضورت که باشی ومن بخندم به لبخندت...
بهار تنها بخاطر تو می آیدمی آید که دل من را بشوید و خاطره تو را ماندگار کندتو را در قاب پنجره ی نگاهم محکم کند و بباردآری ... تو که نباشی این خنده ها به چه دردی می خورندو باران حال که را شکوفه باران کند.بهار اصلا می آید که تو زنده شویدر حیاط کوچک دلمبا جوانه هایی سبز و نارنجیو ماهی هایی که اگر چه کوچکنداما به قدر دل تو بزرگ و بی انتها هستند.دلی که در آن هفت سین چیده امآینه قاب کرده امو صدای خنده هایم مانند موج موهایت بر دی...
اینکه هنوز هم سین های هفت سین را قبل از تحویل سال با عشق کنار هم در سفره می چینیم؛هنوز هم آخر سال ها نگران دل های اطرافیانمانیم که مبادا غبار غم گرفته باشد،بدو بدوهایمان برای اینکه همه چیز بوی بهار و پاکی بدهد؛این ها نشانه های خوبی ست...یعنی هنوز هم زنده ایم،هنوز امید در دلمان جریان دارد،هر چند اندکیعنی هنوز هم دوست داریم و می توانیم دوست داشته شویم،یعنی هنوز که هنوزه قدرت عشق و قلبمان بیشتر از قدرت بدی های زمانه ست....
این بار می خواهم هفت سین عید را با یاد تو بچینمسمنو به یاد شیرینی لبخندتسایه دانه به رنگ چشمهایت سرکه با یاد ترشی مهربانی ات سیب با یاد تردی گونه هایت سکه با یاد درخشش قلبت سبزه را با یاد روی سبزه اتسیر با یاد تندی کلامت باهمه خوبی ها و بدی هایت 2ستت دارم عیدت مبارک عشقم...
تو بویِ عید میدیبویِ سرکه یِ سفره هفت سینکه صبحِ اول فروردین می پیچه تویِ خونه..تو به رنگ قرمزِ ماهی تنگ بلوری، که دلِ آدم قنج میره وقتی نگاهش می کنه. .تو زمزمه یِ یا مقلب القلوبی، که به حَوِّل حالِنا اِلی اَحسَنِ الحال می رسه..اصلاً تو طعمِ خوش سمنویِ بازاری، که لحظه هایِ آخر، درست دمِ تحویلِ سال پا به سفره می ذاری..تو حتی از تنت عطرِ شکوفه می چِکه..تو خودِ عیدیخودِ بهاریبیا و هر سالهر روزهر لحظه تحویل شو به من....
عزیزم! چند روز دیگر بهار می رسد. چند روز دیگر این قرن تمام میشود. تو عاشق عطر شکوفه ها بودی، عاشق روزهای طولانی، گرمای خورشید، سبزه زار. نزدیک نوروز، چشم هایت همیشه برق میزد..بیشتر از همیشه..عزیزم! کاش هنوز چشم هایت بود. کاش هنوز بودی و بهار، کنار خنده هایت زیباتر میشد..اما میدانی، همه چیز بعد از تو تکراری ست، بهار، نوروز، شکوفه ها، هفت سین، و حتی تقویمی که صفر میشود!تمام دنیا تکراری ستبه جز انتظار دوباره دیدنت، در جهانی پاک ، آرام و ...
تمدن کهنه و فرسوده باورهای یخ زده ،تا کی باید همچون کوهی از یخ بر روی اقیانوس باورهایمان شناور بماندگاهی باید همچون بهار پوست انداخت و همچون گل جوانه زد گاهی بی هیچ بهانه باید خندید باید دوست داشت وباید آغوش گشود برای سَرریز شدن لیوان محبتعادت هایمان همانند چمدانی کهنه ای می ماند که هرسال با خود همراه سال جدید میکنیم وغافلیم از خانه تکانی دلی که غبار گرفته وچرک آلودستگاهی یادمان میرود که برای خودمان یک شاخه گل بخریم و به مهمانی دل...
میخواهم ماهی تنک عیدهفت سین امسالت باشمبرایت لباس قرمزم را بپوشم ومیان اب برایت دلبری کنمو توهی هوایم را داشته باشیتا مبادا نفس کم بیاورم وجان دهم میان هفت سین عید امسالت.....
می رسد فصل بهار و میرود از دل غبارآسمان رحمی کن و بر خاطرات من نباربر من دل خسته که دارم هوای زندگیگرچه عمرم سرشده در کوچه های انتظارانتظار دست گرمی که مرا گم کرده استخاطراتی که به دادم میرسد شب های تاریاد چشمانی که مرهم میشود بر زخم دلزندگی بی خاطرش هرگز ندارد اعتبارآه، از دلتنگی عشقی دم تحویل سالفکر یاری که پُراست از خاطرات ماندگاربا خیالش سیب و سبزه میگذارم روی میزسفره ی هفت سین من پُر میشود از عطریار...
نه هوای تازه و نه لباس نو میخوامهفت سین من تویی من فقط تورو میخوامدلم امشب از خدا جز تو هیچی نمیخوادکاش یکی ما دوتا رو با هم آشتی میدادشب عیدی آسمون وقتی که میبارهبیشتر از شبای پیش عطر قرآن دارهببین امشب قلبم مثل آینه روشنهآینه ی زلال من دیدنت عید منهسال نو یعنی تو وقتی از در تو میاینذر کردم امشب سفره چیدم که بیایشب عیدی آسمون وقتی که می بارهبیشتر از شبای پیش عطر قرآن دارهببین امشب قلبم مث آینه روشنهآینه ی زلال من، دیدنت...
پای ِ همین هفت سین ِ قرنطینه زده ی بی شمع و شیرینی ، بی گل و سنبل و سمنو ...محقر و بی تجمل و ساده ...می نشینم به دعا ....خداوندا ...دریاب ما را و حال و روزمان را...خستگی ها و جان سختی مان ببین ...به لطف ِ و مهر ِ خویش تیمارمان کن....روزگار خوش شود و روزی فراخ ...درد دور شود و بیماری برود ... سلامت نزدیک شود و صحت در جان ِ همه مان جا بگیرد...غم ها بپرند و شادی ها جایش رابگیرند...نحسی رنگ ببازد و مرغ ِ سعادت برای همه مان بخواند ....نود ...
هفت سین زندگی ام یک سین کم دارد* سایه ی سر پدر *...
آخ از دلتنگی عشقی دم تحویل سالفکر یاری که پُراست از خاطرات ماندگاربا خیالش سیب و سبزه میگذارم روی میزسفره ی هفت سین من پُر میشود از عطریار...
برای سال نو آماده می شوم...با هر چه که در خانه هست هفت سینمی گسترانم... حتی اگر به هفت هم نرسد با ظرف های خالی از سین،عید را بر پا میکنم...تا سلامتی را در خانه نگه دارم...از عشق در دلم مراقبت...امید و آرزوهایم را در ذهن مرور...و این چنین به استقبال روزگار نومی روم......
سعادت ، سخاوت ، سربلندی ، سروری ، سلامتی ، و سرورکه بهترین هفت سین زندگی است را برای شما دوست عزیز آرزومندم . سال نو مبارک...
بچه که بودماز جریمه های نانوشته که بگذریمسلمانی و ساعت و سیبسکه و سلام و سکوتو سبزی صدای بهارهفت سین سفره ی من بود.بچه که بودمدلم برای آن کلاغ پیر می سوختکه آخر هیچ قصه ای به خانه نمی رسید.بچه که بودمتنها ترس ساده ام این بودکه سه شنبه شب آخر سال باران بیاید......
لطفی ندارد هفت سین ها بی سلامَ ت...وقتی نباشی عیدها هم بی بهارند......