پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
روزگارمصفحه ی شطرنج استو من آن شاه عاشقی کهبا هر نگاه سرد توکیش می شوماین بار که آمدیبه مرگ تدریجی ام پایان بدهبگو دوستم نداری ومرا مات کنمجید رفیع زاد...
مردم می میرند و بدی کار این است که به این مرگ تدریجی عادت کرده اند. شیوه هایی برای زندگی پیدا شده که به این مرگ می انجامد. مرگ ومیر اطفال، کار کمرشکن زن ها، گرسنگی مزمن همه، خاصّه سالخوردگان، چیزی نیست که پنهان باشد. مردم به تدریج به جایی رسیده اند که سیاهی روزگار خود را نمی بینند و شکایتی نمی کنند و به این ترتیب ما هم خیال می کنیم که این وضع طبیعی است و جز این نباید باشد.- رستاخیز- لئو تولستوی...
کشنده تر از گلوله؛نبودن توست...--(مرگِ تدریجی!)--وقتی،،،روزهای سال تمام می شود وُ،هنوز\ ندارمت! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
به سکته ی آرزوهایممیگویم:مرگ تدریجی یک رویاکه یک عمر استامید به فردایم را فلج کرده...
غرق شدن تو خیالقشنگ ترین نوع مرگ تدریجیه.....
روزهای بی"تو" بودن که نامش زندگی نیست،مرگ تدریجی من استپشت حصار روزمرگی ها...جایی در نهایت جبر برای زیستن و عادت به خروار خروار تنهایی محض... لابه لای کوشش های بی حاصل برای دوباره خندیدن،مانند خنده های تو که عجیب به صورتت می آید...و تودوست داشتنی ترین موجود نفرت انگیز من ،این زندگی بی تو شوخی مضحکی ست که چنگی به دل نمی زند .......
وابستگی پیدا کردن به کسی کهمتعلق به تو نیست ،یعنی مرگ تدریجی .......
وابستگی به کسی کهمتعلق به تو نیستیعنی مرگ تدریجی....