پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نمی ترسیاز هیچ چیز نمی ترسی!جای گُل های دامنتمین هم بکارندباز هم بی پروامی رقصی...«آرمان پرناک»...
میان گل هاغنچه ای ست،که هنوز لبخند زدن را یاد نگرفته... رها فلاحی...
رومن گاری:گل ها اهمیتی نمی دهند که جوان هستی یا پیر؛تنها می دانند چطور احساس جوانی را در تو بیدار کنند....
در پرتو نور، گل های صورتیچون الماس، رخشان و بی حَدّدر آینه آب، انعکاس جمالشانفراتر از هر نگاره، نیکو و دلنشینباغچه ای سرشار از نور و سرسبزیمأمن گل ها، سرشار از شور و زندگانیدر دل آب و گل، عشق ریشه می کندحضور و تپشش، عیان و جاودانینسیم روح نواز، عطر گل ها را می بردبه هر سو، نغمه عشق و شادمانی می پراکندپروانه های عاشق، در رقص و شیداییگرد گل ها می چرخند، مست و شیدا و بی قرارغنچه های امید، در باغچه دلبا طلوع خورشید عشق...
گل ها اهمیتی نمی دهند که جوان هستی یا پیر ، تنها می دانند چطور احساس جوانی را در تو بیدار کنند.رومن گاری لیدی ال...
رومن گاری :گل ها اهمیتی نمی دهند که جوان هستی یا پیرتنها می دانند چطور احساس جوانی را در تو بیدار کنند...
در سرمای زمستان که گل ها خفته در خاک اند تو سفید و زرد زیبا سر از خاک بیرون می آوریبه خانه ام می آیی و زمستان مرا زیبا تر از هر بهار می کنی...
گفتی تو زیبایی ، زیباتر از گل هادر اوج تنهایی،شیداتر از گل هابی شک فریبایی ، خوش قد و بالاییدر چشم من ماندی،رعناتر از گل هاگفتی که لبخندت آرامش جان استمن با تو خندیدم،رسواتر از گل هااز بی کسی شاید آواره ات باشمدر خلوتی گاهی،تنهاتر از گل هامابین صدها گل پنهان اگر باشیدر خاطرم هستی،پیداتر از گل ها...
زمین را به خیال نمی آورندبعضی!!ها که، در آسمان نشسته اندگل های معصوم اما،،،بی اندیشهٔ آسمانقالی نشین شده اند! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
تو نیستی، اماوقتی به تو فکر می کنمصدای آب رادر رگ های خاک می شنوم.گل سرخِ حیاطدر آینه ی نگاهمزود به زود می شکفدو آسمانپُر از پروانه و بادبادک می شود.تو نیستی، اماوقتی به تو فکر می کنمدریا نزدیک تر می آیدابرهای سیاه دور می شوندو بارانهر وقت بگویم می بارد.تو نیستی، اماوقتی به تو فکر می کنمتو را می بینمدر باغچه ایستاده ایبه گل ها آب می دهی!...
این سرما که بگذرد،طوفان که آرام گیردخورشید لبخند می زندو من یک بار دیگرگل هایی که تنشان بوی بهار می دهددر آغوش خواهم گرفت ......
گل ها شناسنامه ندارندشناسنامه ے گل ها رابا نام دخترها زده اند... !...
گورها را بیارائیدگل ها را دسته کنیدجوانان در راهند....
گر نداری دانش ترکیب رنگ بین گل ها زشت یا زیبا مکنخوب دیدن شرط انسان بودن استعیب را در این و آن پیدا مکن...
امروزلابلای گل ها مادرهیچ رد پایی...
آنقدر دوستت دارم که پروانه ها گیج میشوند، گل ها تعجب می کنندو باران دلش آب می افتد تولدت مبارک...
گلدان به گلدانتو را بوئیده اماما هیچ گلیعطر تو را لو ندادخیابان به خیابانآواره تو شدماما هیچ خیابانینشانی از تومسیر قدم هایم نکردآرزو به آرزوتو را دعا کردماما خدا به آرزویم پا ندادبانو!در خواستن تومن خسته نمی شوم امابسیاری گل را رنجانده امخیابان ها را اسیر کرده امخدا را اسیرتربانو!محض خاطر گل ها و خدا هم شدهدلت را راضی کنبا دل من راه بیایدباور کن!عاشقی را خوب بلدماگر دلت اجازه بدهد...
همه گل ها را بو می کنندگلها تو را......
همه ی کلماتبوی تو را می دهندمثل گل ها همه که بوی تو را پراکنده اند......
تو ظریفی مثل گلدوزی یک دختر عاشق که دل انگیز ترین گل ها را روی رو بالشی عاشق خود می دوزد....